Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (43 milliseconds)
English
Persian
swap
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
swaps
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
swopping
اخراج کردن
swops
اخراج کردن
oust
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
eviction
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
expel
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
expelling
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
can
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
exorcise
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
send down
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
Search result with all words
sack
اخراج کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
out
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
Other Matches
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
ejection
اخراج
evictions
اخراج
dismissals
اخراج
excomminucation
اخراج
eviction
اخراج
disqualifies
اخراج
rustication
اخراج
extrusion
اخراج
dislodgement
اخراج
disqualified
اخراج
lay off
اخراج
dismissal
اخراج
disqualify
اخراج
deposal
اخراج
disqualifying
اخراج
the boot
اخراج
out lawry
اخراج
banishment
اخراج
evacuation
اخراج
firing
اخراج
expulsions
اخراج
deportation
اخراج
expulsion
اخراج
ouster
اخراج
foul out
اخراج
deports
اخراج
deporting
اخراج
deported
اخراج
exclusion
اخراج
deport
اخراج
suspension
اخراج موقت
out
اخراج بازیگر
xenelasia
اخراج بیگانگان
dismissal
اخراج از شغل
deportee
اخراج شده
walking papers
<idiom>
برگه اخراج
dismissal
انفصال اخراج
suspensions
اخراج موقت
outed
اخراج بازیگر
expulsions
اخراج از کشور
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
out-
اخراج بازیگر
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
deportation
اخراج از کشور
let go
<idiom>
اخراج شدن
avaunt
دستور اخراج
dismissal
اخراج از خدمت
expulsion
اخراج از کشور
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
dismissals
اخراج از شغل
deportees
اخراج شده
send-off
اخراج بازیگر
excommunicable
سزاوارتکفیریا اخراج
brush off
اخراج بی ادبانه
expellable
قابل اخراج
dismission
انفصال اخراج
get the ax
<idiom>
اخراج شدن
reseau
اخراج اشعه
send off
اخراج بازیگر
dismissals
اخراج از خدمت
dismissals
انفصال اخراج
send-offs
اخراج بازیگر
pink slip
<idiom>
برگه اخراج از شغل
dismisses
سوزاندن توپزن و اخراج او
dismiss
سوزاندن توپزن و اخراج او
game misconduct penalty
01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
dismissing
سوزاندن توپزن و اخراج او
boot
اخراج چاره یافایده
wrongful dismissal
انفصال یا اخراج ناروا
duck
اخراج توپزن بی امتیاز
ducks
اخراج توپزن بی امتیاز
ducked
اخراج توپزن بی امتیاز
discharges
اخراج تخلیه الکتریکی
discharge
اخراج تخلیه الکتریکی
duckings
اخراج توپزن بی امتیاز
misconduct penalty
جریمه 01 دقیقه اخراج
explusion foul
خطای منجر به اخراج
ejectable
قابل دفع یا اخراج
back azimuth method
گرای معکوس در اخراج اشعه
minor penalty
خطای کوچک و 2 دقیقه اخراج
He was deported from Iran.
اورااز ایران اخراج کردند
bad conduct discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت
He was dismissed though (while) he was in fact innocent.
اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
major penalty
اخراج بازیگر برای 5 دقیقه
extrusive
اخراج کننده بیرون امده
yorked
توپزن سوخته و اخراج شده کریکت
discharge without honor
اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
twos
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
two
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
penalty time keeper
حساب نگهدار پنالتیهاو مدت اخراج بازیگران
to get
[be given]
your card
[British E]
<idiom>
برگه اخراج از شغل را گرفتن
[اصطلاح روزمره]
They are openly seeking his being sacked.
آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
not out
توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا
to get
[be given]
the pink slip
[American E]
<idiom>
برگه اخراج از شغل را گرفتن
[اصطلاح روزمره]
exclusion
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualifications
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
innings
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
disqualification
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
man down
بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر
blind score
امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
outed
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
out-
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
out
مربوط به 9بخش اول زمین 81 بخشی گلف سوختن یا اخراج توپزن
expellee
افراد اخراجی از مملکت اخراج شدگان یا تبعید شدگان سیاسی تبعیدی
deportee
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
extraction
عمل اخراج در عمل سلاح
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foulest
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com