English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 255 (46 milliseconds)
English Persian
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
Search result with all words
swap اخراج کردن
swapped اخراج کردن
swaps اخراج کردن
swopped اخراج کردن
swopping اخراج کردن
swops اخراج کردن
sack اخراج کردن یاشدن
sacked اخراج کردن یاشدن
sacks اخراج کردن یاشدن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
oust اخراج کردن
ousted اخراج کردن
ousting اخراج کردن
ousts اخراج کردن
out اخراج کردن اخراج شدن
out- اخراج کردن اخراج شدن
outed اخراج کردن اخراج شدن
extract گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
eviction اخراج کردن
evictions اخراج کردن
expel اخراج کردن
expelled اخراج کردن
expelling اخراج کردن
expels اخراج کردن
banish اخراج بلد کردن دور کردن
banished اخراج بلد کردن دور کردن
banishes اخراج بلد کردن دور کردن
banishing اخراج بلد کردن دور کردن
evacuate اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating اخراج خارج کردن یا شدن
can اخراج کردن
canning اخراج کردن
cans اخراج کردن
cast out اخراج کردن
disbar سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
exorcise اخراج کردن
out with اخراج کردن
pay off با دادن مزد کامل اخراج کردن
rusticate با اخراج تنبیه کردن
send down اخراج کردن
dis- اخراج کردن
To dismiss (discharge) someone. کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
boot out <idiom> اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
run out <idiom> به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
to expel [from] اخراج کردن [از]
Other Matches
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
obligations مجبور کردن
compel مجبور کردن
forces مجبور کردن
force مجبور کردن
forcing مجبور کردن
oblige مجبور کردن
compels مجبور کردن
constrains مجبور کردن
compelled مجبور کردن
constraining مجبور کردن
obligation مجبور کردن
constrain مجبور کردن
obliged مجبور کردن
obliges مجبور کردن
compelling مجبور کردن
induced اغوا کردن مجبور شدن
inducing اغوا کردن مجبور شدن
induces اغوا کردن مجبور شدن
having مجبور بودن وادار کردن
have مجبور بودن وادار کردن
induce اغوا کردن مجبور شدن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
eat crow <idiom> مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
get after someone <idiom> مجبور کردن شخص درانجام کاری
put the screws to someone <idiom> مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
rat out on <idiom> مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
turn out <idiom> بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
red card علامت اخراج اخراج بازیگر
undesireable discharge اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
reprisals در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
dishonorable discharge اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
bound up مجبور
constrainable مجبور کردنی
coercive مجبور کننده
compellable مجبور کردنی
under constraint مجبور درفشار
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
impels بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling بر ان داشتن مجبور ساختن
impel بر ان داشتن مجبور ساختن
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
The army had to retreat from the battlefield. ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
nemo tenetur se impum accusare هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
dismissal اخراج
disqualified اخراج
deporting اخراج
evictions اخراج
expulsions اخراج
exclusion اخراج
rustication اخراج
eviction اخراج
expulsion اخراج
ejection اخراج
the boot اخراج
deport اخراج
firing اخراج
deported اخراج
foul out اخراج
dislodgement اخراج
deposal اخراج
evacuation اخراج
disqualifies اخراج
excomminucation اخراج
disqualify اخراج
disqualifying اخراج
ouster اخراج
deports اخراج
lay off اخراج
banishment اخراج
deportation اخراج
extrusion اخراج
dismissals اخراج
out lawry اخراج
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
reseau اخراج اشعه
expellable قابل اخراج
deportation اخراج از کشور
let go <idiom> اخراج شدن
suspension اخراج موقت
deportees اخراج شده
clearing out [of a place] اخراج [از مکانی]
bad conduct discharge اخراج از خدمت
send off اخراج بازیگر
send-off اخراج بازیگر
send-offs اخراج بازیگر
out- اخراج بازیگر
dismission انفصال اخراج
dismissals اخراج از شغل
out اخراج بازیگر
outed اخراج بازیگر
brush off اخراج بی ادبانه
get the ax <idiom> اخراج شدن
give someone the ax <idiom> اخراج شدن
dismissals انفصال اخراج
excommunicable سزاوارتکفیریا اخراج
expulsions اخراج از کشور
dismissals اخراج از خدمت
dismissal اخراج از شغل
dismissal انفصال اخراج
dismissal اخراج از خدمت
expulsion اخراج از کشور
suspensions اخراج موقت
avaunt دستور اخراج
walking papers <idiom> برگه اخراج
xenelasia اخراج بیگانگان
deportee اخراج شده
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
boot اخراج چاره یافایده
wrongful dismissal انفصال یا اخراج ناروا
ejectable قابل دفع یا اخراج
game misconduct penalty 01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
pink slip <idiom> برگه اخراج از شغل
misconduct penalty جریمه 01 دقیقه اخراج
discharges اخراج تخلیه الکتریکی
duck اخراج توپزن بی امتیاز
dismiss سوزاندن توپزن و اخراج او
dismissing سوزاندن توپزن و اخراج او
ducked اخراج توپزن بی امتیاز
duckings اخراج توپزن بی امتیاز
ducks اخراج توپزن بی امتیاز
dismisses سوزاندن توپزن و اخراج او
explusion foul خطای منجر به اخراج
discharge اخراج تخلیه الکتریکی
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com