Dictiornary-Farsi | اخطار قانونی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
cognizance	اخطار قانونی


Other Matches

to lay down a rule	قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
automatic release date	تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
legitimated	عذر قانونی قانونی
legitimating	عذر قانونی قانونی
legitimates	عذر قانونی قانونی
legitimate	عذر قانونی قانونی
authorized stoppage	برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
warning line	خط اخطار
notice	اخطار
bidding	اخطار
yello card	اخطار
noticing	اخطار
notices	اخطار
tip-off	اخطار
signalled	اخطار
signaled	اخطار
signal	اخطار
monition	اخطار
prenotion	اخطار
notification	اخطار
premonition	اخطار
caveats	اخطار
caveat	اخطار
warning	اخطار
warnings	اخطار
talking-to	اخطار
talking to	اخطار
tip off	اخطار
penalty	اخطار
tip-offs	اخطار
penalties	اخطار
noticed	اخطار
premonitions	اخطار
premonitory	اخطار کننده
denunciation	اخطار تهدیدامیز
denunciations	اخطار تهدیدامیز
cited	اخطار کردن
premonition	اخطار قبلی
notifiable	اخطار کردنی
warns	اخطار کردن به
cites	اخطار کردن
forewarning	اخطار قبلی
premonitions	اخطار قبلی
cite	اخطار کردن
cautioning	اخطار کردن به
admonishment	اخطار تنبیه
cautioning	اخطار توجه
cautions	اخطار توجه
cautions	اخطار کردن به
caution	اخطار کردن به
caution	اخطار توجه
cautioned	اخطار کردن به
caveat subscriptor	اخطار به عضو
caveat subscriptor	اخطار به مشترک
citing	اخطار کردن
notified	اخطار کردن به
notifies	اخطار کردن به
notify	اخطار کردن به
caveat emptor	اخطار به خریدار
notifying	اخطار کردن به
cognizance	اخطار رسمی
caveat venditor	اخطار به فروشنده
cautioned	اخطار توجه
point of order	اخطار نظامنامهای
until further notice	تا اخطار ثانوی
warner	اخطار کننده
warning sign	علامت اخطار
misfeasance	اخطار کردن
warned	اخطار کردن به
warn	اخطار کردن به
penalty	پنالتی اخطار
penalties	پنالتی اخطار
till further notice	تا اخطار ثانوی
previse	اخطار کردن
points of order	اخطار نظامنامهای
signaller	اخطار کننده
notify someone	به کسی اخطار کردن
short notice	اخطار کوتاه مدت
at his call	بر حسب اخطار یا احضار او
at ten minutes notice	با ده دقیقه اخطار قبلی
issue a warning	اخطار صادر کردن
forewarn	ازپیش اخطار کردن
serve notice on	اخطار کتبی دادن به
forewarns	ازپیش اخطار کردن
alarum	اخطار شیپور حاضرباش
premonitor	از پیش اخطار کننده
forewarned	ازپیش اخطار کردن
bleeped	ایجاد صدای اخطار
alarmed	اعلان خطر اخطار
bleep	ایجاد صدای اخطار
alarms	اعلان خطر اخطار
He took no heed of my warning.	به اخطار من توجهی نکرد
alarmingly	اعلان خطر اخطار
bleeping	ایجاد صدای اخطار
bleeps	ایجاد صدای اخطار
monitorial	مبصر اخطار امیز
alarm	اعلان خطر اخطار
premonitory	متضمن اخطار قبلی
serve a notice on someone	برای کسی اخطار فرستادن
bleep	صدای اخطار قابل شنیدن
to serve notice on a person	رسما بکسی اخطار کردن
beep	صدای اخطار قابل شنیدن
beeping	صدای اخطار قابل شنیدن
beeps	صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped	صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping	صدای اخطار قابل شنیدن
monitory	وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
give two months notice	دو ماه پیشتر اخطار دادن
bleeps	صدای اخطار قابل شنیدن
beeped	صدای اخطار قابل شنیدن
alerts	وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
stuck beacon	ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted	وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alert	وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alarmed	زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly	زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarms	زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarm	زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
to serve a notice on some one	اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
false	اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
disorderly close down	آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
alerts	تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted	تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert	تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
indicator	نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
legal	قانونی
of age <idiom>	سن قانونی
lawless	بی قانونی
copyrights	حق قانونی
statutory	قانونی
lawlessness	بی قانونی
de jur	حق قانونی
normative	قانونی
de jure	قانونی
standard	قانونی
statutory law	قانونی
standards	قانونی
official	قانونی
canonical	قانونی
constitutional	قانونی
wife's equity	حق قانونی زن
formal	قانونی
anarchy	بی قانونی
legal medicine	طب قانونی
legit	قانونی
forensic medicine	طب قانونی
legiskative	قانونی
regular	قانونی
regulars	قانونی
licit	قانونی
illegality	بی قانونی
medical jurisprudence	طب قانونی
lawful	قانونی
dejure	حق قانونی
copyright	حق قانونی
legal interest	ربح قانونی
legal liability	بدهی قانونی
legal medicine	پزشکی قانونی
standard	مقرر قانونی
underage	کمتراز سن قانونی
comebacks	دلیل قانونی
impedimenta	موانع قانونی
lawless	غیر قانونی
fair game	شکار قانونی
legitimizes	قانونی کردن
legal guardianship	ولایت قانونی
legitimises	قانونی کردن
legitimising	قانونی کردن
legitimization	قانونی کردن
legal interest	بهره قانونی
legal impediment	مانع قانونی
legal heirs	ورثه قانونی
legitimize	قانونی کردن
legitimized	قانونی کردن
comeback	دلیل قانونی
medical examiner	پزشک قانونی
sign over <idiom>	بطور قانونی
medical jurisprudence	پزشکی قانونی
medico legal examiner	پزشک قانونی
member's bill	طرح قانونی
medical examiner	طبیب قانونی
legal ohm	اهم قانونی
legitimate excuse	عذر قانونی
unlawful	غیر قانونی
legal monopoly	انحصار قانونی
statutory	قانونی مقرر
legitimizing	قانونی کردن
legal presumtion	فرض قانونی
legal proceedings	اقدامات قانونی
legal reserves	ذخایر قانونی
legal suit	دادخواست قانونی
legalization	قانونی کردن
legitimised	قانونی کردن
debt of record	دین قانونی
short life	با عمر قانونی کم
stand measure	اندازه قانونی
forensic psychiatry	روانپزشکی قانونی
forensic psychology	روانشناسی قانونی
statutory offense	جرم قانونی
barrister at law	وکیل قانونی