Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
to observe the proprieties
اداب معاشرت را نگاه داشتن
Other Matches
kith
علم اداب معاشرت
military courtesy
اداب معاشرت نظامی
etiquette
علم اداب معاشرت
frenchify
اداب ورسوم فرانسویها را داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
retains
نگاه داشتن
to give support to
نگاه داشتن
retaining
نگاه داشتن
to lay fast
نگاه داشتن
retained
نگاه داشتن
retain
نگاه داشتن
keeps
نگاه داشتن
stops
نگاه داشتن
stopping
نگاه داشتن
stopped
نگاه داشتن
stop
نگاه داشتن
to lock out
نگاه داشتن
to keep in
نگاه داشتن
to keep any one waiting
نگاه داشتن
to put to a pause
نگاه داشتن
to hang up
نگاه داشتن
keep
نگاه داشتن
refrain
نگاه داشتن
hold
نگاه داشتن
stay
نگاه داشتن
to stop
[doing something]
نگاه داشتن
tackles
نگاه داشتن
stayed
نگاه داشتن
tackle
نگاه داشتن
tackled
نگاه داشتن
tackling
نگاه داشتن
refrains
نگاه داشتن
holds
نگاه داشتن
refraining
نگاه داشتن
refrained
نگاه داشتن
preservatize
نگاه داشتن
to keep away
دور نگاه داشتن
to keep down
پایین نگاه داشتن
shroud
در زیرحجاب نگاه داشتن
shrouded
در زیرحجاب نگاه داشتن
on ice
<idiom>
دور نگاه داشتن
to keep in
روشن نگاه داشتن
to keep on
پیوسته نگاه داشتن
to keep on
روشن نگاه داشتن
to keep on file
درپرونده نگاه داشتن
to keep the pot boiling
کارهارادرجریان نگاه داشتن
enwomb
در رحم نگاه داشتن
to behave oneself
ادب نگاه داشتن
keep on
بازهم نگاه داشتن
to keep at bay
معطل نگاه داشتن
commemorating
بیادگار نگاه داشتن
wedge
باگوه نگاه داشتن
wedged
باگوه نگاه داشتن
wedges
باگوه نگاه داشتن
wedging
باگوه نگاه داشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
commemorate
بیادگار نگاه داشتن
commemorated
بیادگار نگاه داشتن
impark
در محوطه نگاه داشتن
inshrine
با حرمت نگاه داشتن
stunts
کوتاه نگاه داشتن
to hush up
ساکت نگاه داشتن
stunt
کوتاه نگاه داشتن
to hold in trust
بطورامانت نگاه داشتن
freeze
ثابت نگاه داشتن
stunting
کوتاه نگاه داشتن
freezes
ثابت نگاه داشتن
journalize
دفترروزانه نگاه داشتن
inurn
در فرف نگاه داشتن
commemorates
بیادگار نگاه داشتن
to lay up in a napkin
بی مصرف نگاه داشتن
hide
مخفی نگاه داشتن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
hides
مخفی نگاه داشتن
keep under one's hat
<idiom>
پنهان نگاه داشتن
keep something at bay
<idiom>
[چیزی را دور نگاه داشتن]
smother
در دل نگاه داشتن خفه شدن
retains
ابقاء کردن نگاه داشتن
celebrates
نگاه داشتن تقدیس کردن
Keep somebody at bay
<idiom>
[کسی را دور نگاه داشتن]
celebrate
نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrating
نگاه داشتن تقدیس کردن
smothering
در دل نگاه داشتن خفه شدن
smothered
در دل نگاه داشتن خفه شدن
commemorated
نگاه داشتن جشن گرفتن
commemorate
نگاه داشتن جشن گرفتن
pawl
باگیره یاعایق نگاه داشتن
to rein up
جلو اسب را نگاه داشتن
smothers
در دل نگاه داشتن خفه شدن
to time a race
وقت مسابقهای را نگاه داشتن
retaining
ابقاء کردن نگاه داشتن
spared
برای یدکی نگاه داشتن
retain
ابقاء کردن نگاه داشتن
retained
ابقاء کردن نگاه داشتن
spare
برای یدکی نگاه داشتن
spare
درذخیره نگاه داشتن مضایقه
commemorates
نگاه داشتن جشن گرفتن
saves
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
spared
درذخیره نگاه داشتن مضایقه
hold over
برای اینده نگاه داشتن
saved
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
commemorating
نگاه داشتن جشن گرفتن
save
رهایی بخشیدن نگاه داشتن
file
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
to shut in
تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
excludes
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
filed
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
exclude
راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
fish globe
شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
enchain
در زنجیر نهادن محکم نگاه داشتن
to p a vehicle or horse
جلو گردونه یا اسبی را نگاه داشتن
to keep on
در نیاوردن
[نگاه داشتن]
[جامه یا کلاه]
pinfold
جانوران ولگرد درتوقیف گاه نگاه داشتن
memorialize
برسم یادگار نگاه داشتن یاداوری کردن
to trainb arms
تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
clipboard
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
clipboards
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
to save ones face
ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
outrigger
چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
guards
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guard
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
guarding
حائل حالت اماده باش در شمشیربازی ومشت زنی وامثال ان نگاه داشتن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
c clamp
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
variable ratio
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
intubate
لوله فروکردن در بوسیله لوله باز نگاه داشتن لوله گذاردن درentrust
keek
باچشم نیم باز نگاه ک ردن ازسوراخ نگاه کردن
gloats
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloated
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloating
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
gloat
نگاه از روی کینه و بغض نگاه عاشقانه و حاکی ازعلاقه
look at me
بمن نگاه کن ظ 7بمن نگاه کنید
societies
معاشرت
good fellowsh
معاشرت
society
معاشرت
conversableness
قابلیت معاشرت
companionable
قابل معاشرت
incommunicative
بی معاشرت و بی امیزش
livable
قابل معاشرت
associated
معاشرت کردن
associating
معاشرت کردن
etiquette
ایین معاشرت
liveable
قابل معاشرت
associate
معاشرت کردن
genial
خوش معاشرت
intercommunicate
معاشرت کردن
fellowsh
رفاقت معاشرت
take up
معاشرت کردن
sociability
معاشرت پذیری
associations
معاشرت اتحاد
association
معاشرت اتحاد
sociable
قابل معاشرت
sociable
خوش معاشرت
associates
معاشرت کردن
sociability
قابل معاشرت بودن
insociability
عدم قابلیت معاشرت
dissocial
نامناسب برای معاشرت
fellowship
هم صحبتی معاشرت کردن
fellowships
هم صحبتی معاشرت کردن
reassociate
دوباره معاشرت کردن
he has no manners
ایین معاشرت نمیداند
commerce
معاشرت تجارت کردن
insociable
ناسازگار غیرقابل معاشرت
conversable
خوش سخن قابل معاشرت
associational
مبنی بر شرکت یا معاشرت متداعی
indecorum
عدم رعایت ایین معاشرت
associable
قابل معاشرت متجانس شدنی
Keep oneself to oneself.
پیش کسی نرفتن (معاشرت نکردن )
To be a good mixer.
با مردم خوب جوشیدن ( معاشرت کردن )
propriety of behaviour
اداب
ceremonial
اداب
ceremonials
اداب
habitude
اداب
good manners
اداب
rite
اداب
elegant maners
اداب
rules of decorum
اداب
mores
اداب
manners
اداب
practices
اداب
etiquette
اداب
devoir
اداب
tactful
مبادی اداب
tactfully
مبادی اداب
unmennerly
بدون اداب
religious rites
اداب دینی
liturgies
اداب نماز
punctual
اداب دان
protocols
اداب ورسوم
unmannered
بدون اداب
protocol
اداب ورسوم
he has no manners
اداب ندارد
decorum
اداب دانی
polite
مبادی اداب
politer
مبادی اداب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com