English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
Other Matches
unconventionality عدم رعایت اداب و رسوم
italianism پیروی از اداب و رسوم مردم ایتالیا
agriology مطاله و تطبیق اداب و رسوم قبایل وحشی
relative income hypothesis بوده و نقش اداب و رسوم در رابطه بامصرف را نشان میدهد . این تئوری ازدیگرتئوریهای جدید درباره مصرف است
anti semitic ضد یهودی
Jews یهودی
Jew یهودی
Jewess زن یهودی
Jewesses زن یهودی
Jewish یهودی
Hebrew یهودی
of a jewish persuasion یهودی
judaize یهودی شدن
judas iscariot یهودی اسخریوطی
goy غیر یهودی
schnorrer گدای یهودی
hebraize یهودی شدن
israelite یهودی کلیمی
rabbi عالم یهودی
rabbis عالم یهودی
herodian یهودی ای که هواخواه هیرودیس وطرفدارسلطنت اودریهودیه
etiquette رسوم
manner رسوم
mores رسوم
essene راهب یهودی) عضوفرقهای که دوقرن پیش ازامدن مسیح درفلسطین تشکی
the old ways رسوم قدیم
their customs رسوم ایشان
conventionalism پیروی از رسوم
folklore رسوم اجدادی
to cling to the old ways به رسوم قدیمی چسبیدن
unconventional ازاد از قیود و رسوم
conventionalization هم رنگی با ایین و رسوم
souithernism رسوم واداب جنوب
conformity پیروی از رسوم یاعقاید
unconverti nal ازادازقیود یا رسوم غیرقراردادی
conventionalization توافق با ایین و رسوم
anglicizing باداب و رسوم انگلیسی درامدن
provinciality لهجه یا عادات یا رسوم ولایتی
anglicizes باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicized باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicised باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicising باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicize باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicises باداب و رسوم انگلیسی درامدن
revivalist طرفدار احیای آداب و رسوم قدیمی
irishism عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
elegant maners اداب
devoir اداب
good manners اداب
habitude اداب
ceremonial اداب
ceremonials اداب
rules of decorum اداب
practices اداب
mores اداب
manners اداب
etiquette اداب
rite اداب
propriety of behaviour اداب
decorum اداب دانی
liturgies اداب نماز
liturgy اداب نماز
protocols اداب ورسوم
protocol اداب ورسوم
preciosity اداب دانی
unmannered بدون اداب
unmennerly بدون اداب
he has no manners اداب ندارد
punctual اداب دان
polite مبادی اداب
religious rites اداب دینی
politer مبادی اداب
politest مبادی اداب
tactful مبادی اداب
tactfully مبادی اداب
When in Rome, do as the Romans do! <idiom> خود را به آداب و رسوم کشور مهمان وفق بده.
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
punctilious بسیار مبادی اداب
kith علم اداب معاشرت
punctiliously بسیار مبادی اداب
formalism رعایت ائین و اداب
turkism اداب وسنن ترکی
customs of war اداب عرفی جنگ
etiquette علم اداب معاشرت
breach of propriety عدم رعایت اداب
tactlessly بدون مبادی اداب
savoir vivre دانش اداب ومعاشرت
tactless بدون مبادی اداب
formality رعایت اداب ورسوم
ritually از روی اداب ومراسم
military courtesy رفتارو اداب نظامی
military courtesy اداب معاشرت نظامی
to observe the proprieties اداب معاشرت را نگاه داشتن
toilet training اموزش اداب توالت رفتن
frenchify اداب ورسوم فرانسویها را داشتن
anglomania شیفتگی برای اداب انگلیسی ها
americanization پذیرش اخلاق و اداب امریکایی
Scotticisms اداب وخصوصیات اسکاتلندی خسیسی
Scotticism اداب وخصوصیات اسکاتلندی خسیسی
formal مقید به اداب ورسوم اداری
smoothy ادم مبادی اداب چرب زبان
sinicize مطابق اداب ورسوم چینی کردن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
clownish دارای رفتار زمخت وبدون اداب
smoothies ادم مبادی اداب چرب زبان
sinify مطابق اداب ورسوم چینی کردن
cads پست و بدون مبادی اداب بودن
cad پست و بدون مبادی اداب بودن
smoothie ادم مبادی اداب چرب زبان
occidentalist کسیکه فرهنگ و اداب باختریان را جستجو میکند باختر شناس
propriety قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن مراعات اداب نزاکت
bon ton روش خوب رفتار از روی نزاکت وطبق اداب معموله
vouchsafing پذیرفتن
allowing پذیرفتن
accepts پذیرفتن
allows پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
take in پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
embraced پذیرفتن
embraces پذیرفتن
embracing پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
embrace پذیرفتن
hear پذیرفتن
admits پذیرفتن
admit پذیرفتن
to take in پذیرفتن
admitting پذیرفتن
accept پذیرفتن
hears پذیرفتن
accepting پذیرفتن
allow پذیرفتن
risk پذیرفتن خطر
to run away with باشتاب پذیرفتن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
honor پذیرفتن برات
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
risked پذیرفتن خطر
co-opting بهمکاری پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
co-opted بهمکاری پذیرفتن
co-opt بهمکاری پذیرفتن
risking پذیرفتن خطر
co opt بهمکاری پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
risks پذیرفتن خطر
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
deigned لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
deigns لطفا پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
adoption به فرزندی پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
hearken بگوش دل پذیرفتن
High Church فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
listen پذیرفتن استماع کردن
listening پذیرفتن استماع کردن
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
listens پذیرفتن استماع کردن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
listened پذیرفتن استماع کردن
adopts درمیان خود پذیرفتن
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
co option پذیرفتن بعنوان همکار
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
adopting درمیان خود پذیرفتن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
adopt درمیان خود پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
matriculating قبول کردن پذیرفتن
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
matriculates قبول کردن پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com