English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
vehicle registration office اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] اداره راهنمایی و رانندگی
Other Matches
road traffic offences جرائم راهنمایی و رانندگی
Road signs علائم راهنمایی و رانندگی جاده
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
radius of action ناحیه رانندگی
motoring offences جرائم رانندگی
wheel gloves دستکش رانندگی
driving licences گواهینامه رانندگی
driving licence گواهینامه رانندگی
driving licenses گواهینامه رانندگی
drives رانندگی کردن
chauffeurs رانندگی کردن
driving experience تجربه رانندگی
staging رانندگی کالسکه
driving موثر رانندگی
chauffeuring رانندگی کردن
chauffeured رانندگی کردن
drive رانندگی کردن
chauffeur رانندگی کردن
He drives recklessly. بی احتیاط رانندگی می کند
drive رانندگی ارابه مسابقهای
traffic court دادگاه تخلفات رانندگی
drives رانندگی ارابه مسابقهای
pull ahead جلو زدن [در رانندگی]
to drive a car رانندگی کردن خودرویی
drunken driving رانندگی در حال مستی
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
karting رانندگی با اتومبیل کوچک
headquarters اداره کل اداره مرکزی
to drive on dimmed [dipped] headlights با نور پایین رانندگی کردن
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
reduced lighting حرکت با نور کم رانندگی با چراغ جنگی
Here ist my driving licence card. بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
traffic court دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات رانندگی
personnel کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
iceboat قایق مخصوص رانندگی روی سطح یخزده
to pass your driver's license test at the first attempt آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
steerage راهنمایی
a piece of advice یک راهنمایی
instructions راهنمایی
admonition راهنمایی
guidance راهنمایی
orientating راهنمایی
orientation راهنمایی
orientates راهنمایی
orientate راهنمایی
instruction راهنمایی
leading راهنمایی
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
misguide بد راهنمایی کردن
herald راهنمایی کردن
admonitions تذکر راهنمایی
heralded راهنمایی کردن
heralding راهنمایی کردن
traffic lights چراغ راهنمایی
traffic light چراغ راهنمایی
guidable قابل راهنمایی
main ی تر راهنمایی میکند
heralds راهنمایی کردن
aims مراد راهنمایی
directing راهنمایی کردن
marshals راهنمایی کردن با
marshalled راهنمایی کردن با
marshaling راهنمایی کردن با
marshaled راهنمایی کردن با
marshal راهنمایی کردن با
airt راهنمایی کردن
lead : راهنمایی رهبری
educational guidance راهنمایی اموزشی
leads : راهنمایی رهبری
conduce راهنمایی کردن
aimed مراد راهنمایی
light چراغ راهنمایی
instruction راهنمایی کردن
pilotage راهنمایی کشتی
redirection راهنمایی مجدد
guide راهنمایی کردن
guided راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن
traffic signal چراغ راهنمایی
instructions راهنمایی کردن
vocational guidance راهنمایی شغلی
lighted چراغ راهنمایی
lightest چراغ راهنمایی
misdirection راهنمایی غلط
intelligence office دفتر راهنمایی
aim مراد راهنمایی
indication signs علایم راهنمایی
misdirect راهنمایی غلط کردن
guided راهنمایی کردن غلاف
misdirects راهنمایی غلط کردن
misdirecting راهنمایی غلط کردن
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
lead out of danger با راهنمایی از خطر رهانیدن
instruct اموختن به راهنمایی کردن
directional وابسته به راهنمایی و هدایت
leading question پرسش راهنمایی کننده
guide راهنمایی کردن غلاف
redirects دوباره راهنمایی کردن
leads رهبری کردن راهنمایی
redirecting دوباره راهنمایی کردن
misdirected راهنمایی غلط کردن
lead رهبری کردن راهنمایی
instructs اموختن به راهنمایی کردن
instructing اموختن به راهنمایی کردن
instructed اموختن به راهنمایی کردن
redirect دوباره راهنمایی کردن
guides راهنمایی کردن غلاف
redirected دوباره راهنمایی کردن
leading questions پرسش راهنمایی کننده
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacons باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilot راهنمای ناو راهنمایی کردن
pilots راهنمای ناو راهنمایی کردن
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
character guidance راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
advisory system سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
pillotage وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
comment نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commented نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
to bow in or out با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
call time تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
compliance index شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cues اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
department اداره
directorates اداره
departments اداره
cutchery اداره
cutcherry اداره
prefecture اداره
managements اداره
directorate اداره
gestion اداره
handling اداره
serviced اداره
service اداره
maladmidistration سو اداره
offices اداره
office اداره
workplaces اداره
management اداره
helm اداره
helms اداره
bureau اداره
operation اداره
workplace اداره
bureaus اداره
security اداره امنیت
finance office اداره دارایی
financial a اداره مالیه
financial agency اداره دارایی
financial agency اداره مالیه
full command اداره کامل
india office اداره امورهندوستان
household art فن اداره خانه
head office اداره مرکزی
gerent اداره کننده
maintain اداره کردن
manage اداره کردن
government house اداره حکومتی
gestion اداره کردن
security force اداره امنیت
customhouse اداره گمرک
custom house اداره گمرک
criminal investigation department اداره اگاهی
the d. poliee اداره اگاهی
criminal i. department اداره اگاهی
mismanaged بد اداره کردن
the relevant office اداره مسیول
claimant agency اداره کارپردازی
customs house اداره گمرک
security service اداره امنیت
dipartment of publications اداره مطبوعات
dipartment of publications اداره نگارش
Department of labor [American English] اداره کار
department of trusteeship اداره قیمومت
department of publications اداره انطباعات
department of publications اداره نگارش
deparment of trusteeship اداره سرپرستی
deparment of trusteeship اداره قیمومت
depaartment of accounts اداره محاسبات
department of trusteeship اداره سرپرستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com