Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
parochiality
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
Other Matches
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
conduct
اداره کردن
conducted
اداره کردن
officiated
اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
officiate
اداره کردن
administration
اداره کردن
officiates
اداره کردن
direct
اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
officiating
اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
administer
اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
administered
:اداره کردن
administering
:اداره کردن
rule
اداره کردن
administers
:اداره کردن
directs
اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
directed
اداره کردن
operate
اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
run
اداره کردن
runs
اداره کردن
stage manage
اداره کردن
managing
اداره کردن
manages
اداره کردن
managed
اداره کردن
maladminister
بد اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
wielding
اداره کردن
conducting
اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
mismanage
بد اداره کردن
gestion
اداره کردن
aminister
اداره کردن
conducts
اداره کردن
helms
اداره کردن
helm
اداره کردن
manage
اداره کردن
operated
اداره کردن
misgovern
بد اداره کردن
wields
اداره کردن
man
اداره کردن
manage
اداره کردن
mans
اداره کردن
maintain
اداره کردن
operates
اداره کردن
wield
اداره کردن
wielded
اداره کردن
administrations
اداره کردن
steered
حکومت اداره کردن
steers
حکومت اداره کردن
manhandled
باخشونت اداره کردن
manhandles
باخشونت اداره کردن
steer
حکومت اداره کردن
manhandling
باخشونت اداره کردن
manhandle
باخشونت اداره کردن
manageable
قابل اداره کردن
personnel management
اداره کردن پرسنلی
to give somebody the runaround
<idiom>
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
policies
اداره یاحکومت کردن
policy
اداره یاحکومت کردن
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing
اداره کردن روانه کردن وسایل
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
maladminister
بطور سوء اداره کردن
conducting
اداره کردن کشیده شدن
conducts
اداره کردن کشیده شدن
conducted
اداره کردن کشیده شدن
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
operates
اداره کردن راه انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
conduct
اداره کردن کشیده شدن
operated
اداره کردن راه انداختن
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to blunder away
بواسطه سوء اداره تلف کردن
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
handles
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot
<idiom>
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
manipulates
اداره کردن دستکاری کردن
presided
اداره کردن هدایت کردن
moderated
اداره کردن تعدیل کردن
manipulate
اداره کردن دستکاری کردن
moderating
اداره کردن تعدیل کردن
moderates
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
اداره کردن تعدیل کردن
manipulated
اداره کردن دستکاری کردن
execute
اداره کردن قانونی کردن
preside
اداره کردن هدایت کردن
executes
اداره کردن قانونی کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
executing
اداره کردن قانونی کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
keep
اداره کردن محافظت کردن
keeps
اداره کردن محافظت کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
directed
اداره کردن هدایت کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
headquarters
اداره کل اداره مرکزی
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
personnel
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
bureaus
اداره
gestion
اداره
helm
اداره
helms
اداره
service
اداره
serviced
اداره
prefecture
اداره
department
اداره
departments
اداره
workplace
اداره
offices
اداره
workplaces
اداره
operation
اداره
bureau
اداره
maladmidistration
سو اداره
managements
اداره
office
اداره
handling
اداره
directorates
اداره
management
اداره
cutchery
اداره
directorate
اداره
cutcherry
اداره
government office
اداره دولتی
the relevant office
اداره مسیول
paperless office
اداره بی کاغذ
police headquarters
اداره کل شهربانی
penology
اداره زندان
office manager
رئیس اداره
housekeeping
اداره منزل
playing
اداره مسابقه
malpractices
سوء اداره
plays
اداره مسابقه
steerage
اداره تربیت
mismanagement
سوء اداره
Department of labor
[American English]
اداره کار
porotocol department
اداره تشریفات
prefecture
اداره ریاست
staffer
کارمند اداره
staffers
کارمند اداره
strategies
فن اداره جنگ
proconsulate
سمت یا اداره
public health pepartment
اداره بهداری
record office
اداره بایگانی کل
strategy
فن اداره جنگ
headquarters
اداره کل شهربانی
play
اداره مسابقه
played
اداره مسابقه
service bureau
اداره خدماتی
the police headquaters
اداره کل شهربانی
india office
اداره امورهندوستان
household art
فن اداره خانه
head office
اداره مرکزی
administrant
اداره کننده
administration of estate
اداره ترکه
government house
اداره حکومتی
gerent
اداره کننده
weather bureau
اداره هواشناسی
wieldy
اداره شدنی
full command
اداره کامل
audit departmant
اداره ممیزی
intelligence department
اداره اطلاعات
intelligence service
اداره اطلاعات
malpractice
سوء اداره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com