English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English Persian
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
Other Matches
antihandling fuze ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به جابجا کردن و دستکاری
handle دستکاری کردن
retouch دستکاری کردن
retouches دستکاری کردن
handles دستکاری کردن
retouched دستکاری کردن
handling دستکاری کردن
retouching دستکاری کردن
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
antidisturbance fuze ماسوره ضد دستکاری ماسوره غیر حساس به دستکاری
direct اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
conducted اداره کردن
wielding اداره کردن
manage اداره کردن
maintain اداره کردن
administers :اداره کردن
directs اداره کردن
administer اداره کردن
directed اداره کردن
wields اداره کردن
conduct اداره کردن
operate اداره کردن
wielded اداره کردن
manage اداره کردن
operated اداره کردن
administering :اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
operates اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
wield اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
managed اداره کردن
manages اداره کردن
managing اداره کردن
conducting اداره کردن
administered :اداره کردن
run اداره کردن
runs اداره کردن
conducts اداره کردن
stage-managing اداره کردن
gestion اداره کردن
helm اداره کردن
helms اداره کردن
officiates اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
aminister اداره کردن
stage manage اداره کردن
officiate اداره کردن
officiated اداره کردن
mans اداره کردن
man اداره کردن
stage-manage اداره کردن
stage-managed اداره کردن
stage-manages اداره کردن
rule اداره کردن
administration اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
officiating اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
administrations اداره کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manageable قابل اداره کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
policies اداره یاحکومت کردن
steer حکومت اداره کردن
steered حکومت اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
conduct اداره کردن کشیده شدن
maladminister بطور سوء اداره کردن
conducts اداره کردن کشیده شدن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
operated اداره کردن راه انداختن
conducted اداره کردن کشیده شدن
operate اداره کردن راه انداختن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
operates اداره کردن راه انداختن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
conducting اداره کردن کشیده شدن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
antiwithdrawal device وسیله ضد باز کردن ماسوره بمب وسیله ضد دستکاری ماسوره
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
manipulation دستکاری
manipulating دستکاری
distrubance دستکاری
attaint دستکاری
d. touch دستکاری استادانه
bit manipulation دستکاری بیت
string manipulation دستکاری رشته
string manipulation دستکاری رشتهای
symbol manipulation دستکاری نمادها
handwork دستی دستکاری
data manipulation دستکاری داده ها
care and handling مراقبت و دستکاری وسایل
data manipulating language زبان دستکاری داده
data manipulation language زبان دستکاری داده ها
emery ball توپ دستکاری شده بطورغیرمجاز
minnesota rate of manipulation test ازمون سرعت دستکاری مینه سوتا
dml زبان دستکاری داده Language anipulation
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
alphanumeric ی از حروف الفبا- عددی که به عنوان یک واحد دستکاری و استفاده میشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
headquarters اداره کل اداره مرکزی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
personnel کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
manipulative deception تغییر فرکانس یا دستکاری دروسایل فرستنده خودی برای گول زدن دشمن فریب رادیویی عمدی
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com