English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
Other Matches
collimator وسیله روانه کردن توپ کولیماتور روانه کردن توپ
relayed عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relays عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relay عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
sending ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
send ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sends ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
beach gear وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
pack off روانه کردن
lay روانه کردن
hale روانه کردن
dismiss روانه کردن
dispateh روانه کردن
dismisses روانه کردن
send روانه کردن
to put a way childish روانه کردن
to pack off روانه کردن
orientation روانه کردن
lays روانه کردن
send away روانه کردن
to give the mitten روانه کردن
sending روانه کردن
kick out <idiom> روانه کردن
sends روانه کردن
dismissing روانه کردن
to send away روانه کردن
to give the sack روانه کردن
launch روانه کردن مامور کردن
launched روانه کردن مامور کردن
launches روانه کردن مامور کردن
launching روانه کردن مامور کردن
dispatch روانه کردن فرستادن
despatches روانه کردن فرستادن
laying روانه کردن توپ
direct laying روانه کردن مستقیم
dispatches روانه کردن فرستادن
dispatched روانه کردن فرستادن
despatched روانه کردن فرستادن
reciprocal روانه کردن متقابله
orientation روانه کردن دستگاهها
despatching روانه کردن فرستادن
to send someone packing کسیرا روانه کردن
to send one to the right about کسی را روانه کردن
orients روانه کردن تطبیق دادن
orienting روانه کردن تطبیق دادن
indirect fire روانه کردن غیر مستقیم
get off روانه کردن عقب رفتن از
orient روانه کردن تطبیق دادن
reciprocal laying روانه کردن متقابله توپها
departs روانه شدن حرکت کردن
departing روانه شدن حرکت کردن
depart روانه شدن حرکت کردن
lay روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
layihg azimuth گرای روانه کردن لوله توپ
let out <idiom> روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
gun pointing data عناصر مربوط به روانه کردن توپ
lays روانه کردن لوله توپ یا تفنگ
steering روانه کردن راندن ناو یا هواپیما یاخودرو
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
augmentation تکمیل کردن واگذار کردن وسایل یا نفرات اضافی یا تقویتی
roll up پیاده کردن و یا جمع کردن تاسیسات یا وسایل در حال کار
pip matching روش بصری روانه کردن انتن رادار در ارتفاع و سمت
fanned 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanning 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fan 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fans 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
camouflaged استتار کردن پوشاندن پنهان کردن وسایل جنگی
camouflage استتار کردن پوشاندن پنهان کردن وسایل جنگی
camouflages استتار کردن پوشاندن پنهان کردن وسایل جنگی
camouflaging استتار کردن پوشاندن پنهان کردن وسایل جنگی
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
red concept جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
mechanizes با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanised با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanises با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizing با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanize با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
manage اداره کردن
conducting اداره کردن
aminister اداره کردن
administers :اداره کردن
gestion اداره کردن
wielding اداره کردن
managing اداره کردن
stage-manage اداره کردن
wields اداره کردن
managed اداره کردن
administering :اداره کردن
conducts اداره کردن
direct اداره کردن
directed اداره کردن
directs اداره کردن
manages اداره کردن
wielded اداره کردن
wield اداره کردن
helms اداره کردن
stage manage اداره کردن
mans اداره کردن
officiated اداره کردن
conduct اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
helm اداره کردن
officiates اداره کردن
officiating اداره کردن
rule اداره کردن
conducted اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
stage-managing اداره کردن
stage-manages اداره کردن
stage-managed اداره کردن
man اداره کردن
officiate اداره کردن
operated اداره کردن
operate اداره کردن
administer اداره کردن
administration اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
administrations اداره کردن
operates اداره کردن
runs اداره کردن
maintain اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
administered :اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
manage اداره کردن
run اداره کردن
rig in باز کردن قطعات و باربندیها باز کردن وسایل و باربندی ناو
manageable قابل اداره کردن
steered حکومت اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
steer حکومت اداره کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
policies اداره یاحکومت کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
manhandling باخشونت اداره کردن
conduct اداره کردن کشیده شدن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
maladminister بطور سوء اداره کردن
conducted اداره کردن کشیده شدن
operates اداره کردن راه انداختن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
operate اداره کردن راه انداختن
conducting اداره کردن کشیده شدن
conducts اداره کردن کشیده شدن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com