English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
Other Matches
excise tax مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
pay as you go principle اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
direct taxation مالیات مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
excise مالیات غیر مستقیم
indirect tax مالیات غیر مستقیم
tax administration اداره امور مالیات
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
capital levy مالیات بر سرمایه افرادحقیقی قسمتی از ثروت کشورکه جبرا" توسط دولت اخذ میشود
identic notes منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
retorsion عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
open market operation عملیات دولت در بازار ازاد خرید و فروشهایی که دولت از طریق خزانه داری کل میکند
unfriendly act هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
dependent state دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
federal state دولت متحده یا دولت اتحادی
dasd Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
ability to pay principle of taxation اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
basics روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
social contract اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود
remission of taxes صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directed مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directs مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
interpellate استیضاح کردن دولت
authoritarainism نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
excise مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
assessment ممیزی مالیات وضع مالیات
assessments ممیزی مالیات وضع مالیات
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
conducts اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
rule اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
direct اداره کردن
directs اداره کردن
operates اداره کردن
operated اداره کردن
managing اداره کردن
operate اداره کردن
officiating اداره کردن
conduct اداره کردن
officiates اداره کردن
conducted اداره کردن
maintain اداره کردن
manage اداره کردن
officiate اداره کردن
conducting اداره کردن
directed اداره کردن
administrations اداره کردن
administered :اداره کردن
runs اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
manage اداره کردن
wielding اداره کردن
helm اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
administration اداره کردن
gestion اداره کردن
wield اداره کردن
helms اداره کردن
wielded اداره کردن
run اداره کردن
administer اداره کردن
officiated اداره کردن
mans اداره کردن
stage-managing اداره کردن
stage-manage اداره کردن
aminister اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
man اداره کردن
manages اداره کردن
stage manage اداره کردن
managed اداره کردن
administers :اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
wields اداره کردن
stage-managed اداره کردن
administering :اداره کردن
stage-manages اداره کردن
tax evasion عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
direct laying روانه کردن مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
parried سد کردن دفاع مستقیم
parrying سد کردن دفاع مستقیم
parry سد کردن دفاع مستقیم
parries سد کردن دفاع مستقیم
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
policy اداره یاحکومت کردن
policies اداره یاحکومت کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
manhandles باخشونت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
steer حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
steered حکومت اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
manageable قابل اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
levying مالیات وضع کردن
levying وضع کردن مالیات
levies مالیات وضع کردن
levies وضع کردن مالیات
levied وضع کردن مالیات
levied مالیات وضع کردن
levy وضع کردن مالیات
lays وضع کردن مالیات
levy مالیات وضع کردن
lay وضع کردن مالیات
directs مستقیم راست راهنمایی کردن
directed مستقیم راست راهنمایی کردن
indirect fire روانه کردن غیر مستقیم
dress اهار زدن مستقیم کردن
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
dresses اهار زدن مستقیم کردن
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
exchange control نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
conducts اداره کردن کشیده شدن
conducting اداره کردن کشیده شدن
conducted اداره کردن کشیده شدن
conduct اداره کردن کشیده شدن
maladminister بطور سوء اداره کردن
operate اداره کردن راه انداختن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
operates اداره کردن راه انداختن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
operated اداره کردن راه انداختن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
rates مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rate مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
to boondoggle [American English] پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
direct fire sights زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
elicitation کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com