Dictiornary-Farsi | ادم باد درسرکه تازه بمقام | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
jack in office	ادم باد درسرکه تازه بمقام


Other Matches

mitering	انتصاب بمقام اسقفی
mitring	انتصاب بمقام اسقفی
knight	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knighted	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knighting	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
knights	بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
newfangled	مد تازه
up to date	تازه
up-to-date	تازه
scions	تازه
scion	تازه
renewed	تازه
the new world	تازه
recent	تازه
greenest	تازه
new born	تازه
new-laid	تازه
new fashioned	تازه
new fallen	تازه
newfashioned	تازه
newer	تازه
green	تازه
modern	تازه
new laid	تازه
young	تازه
dewy	تازه
post glacial	تازه
inchoative	تازه
younger	تازه
red hot	تازه
freshest	تازه
fresh-	تازه
brand new	تر و تازه
fresh	تازه
dewiest	تازه
dewier	تازه
new-	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
newest	تازه
new	تازه
refreshed	تازه کردن
new jerusalem	اورشلیم تازه
new fledged	تازه پر در اورده
refresh	تازه کردن
refreshments	تازه سازی
refresher	تازه کننده
refreshment	تازه سازی
new laid	تازه گذاشته
new-laid	تازه گذاشته
regeneracy	تولد تازه
new fallen snow	برف تازه
freshened	تازه کردن
freshening	تازه کردن
newmade	تازه ساخت
ordinee	شماش تازه
novitiate	تازه کار
freshen	تازه کردن
refreshes	تازه کردن
newish	نسبه تازه
recension	چاپ تازه
recent development	بسط تازه
freshens	تازه کردن
noviciate	تازه کار
carechumen	تازه وارد
reprinting	چاپ تازه
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
new comer	تازه وارد
nascence	تازه پیداشدگی
nascency	تازه پیداشدگی
neo christianity	مسیحیت تازه
reprints	چاپ تازه
juvenescent	تازه جوان
jackleg	تازه کار
grcen wine	شراب تازه
green concrete	بتن تازه
bran new	بکلی نو یا تازه
birdegroom	تازه داماد
rebirth	تولد تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
green old wound	زخم تازه
novices	تازه کار
novice	تازه کار
new clown	تازه شکفته
new come	تازه امده
new come	تازه رسیده
refreshingly	تازه کننده
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
beginners	تازه کار
beginner	تازه کار
new buit	تازه ساخت
new buit	تازه ساز
new built	تازه ساز
neocortex	قشر تازه مخ
neoteric	جدید تازه
neoteric	نویسنده تازه
new arrived	تازه رسیده
new blown	تازه شگفته
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
new built	تازه ساخت
green crop	علف تازه
new employees	کارمندان تازه
revised edition	چاپ تازه
newcomer	تازه وارد
settler	مهاجر تازه
settlers	مهاجر تازه
convert	تازه کیش
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
junior	زودتر تازه تر
bride	تازه عروس
recuperation	نیروی تازه
recuperation	رمق تازه
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
verdured	تازه سرسبز
ultramodern	بسیار تازه
immigrants	تازه وارد
immigrant	تازه وارد
newcomers	تازه وارد
brides	تازه عروس
breezy	خنک تازه
rookie	تازه کار
rookies	تازه کار
sucking	تازه کار
freshwater	تازه کار
greener	تازه کار
converts	تازه کیش
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
converting	تازه کیش
converted	تازه کیش
to innovate in	تازه اوردن
tenderfoot	تازه کار
recruiting	کارمند تازه
sup.latest or last	تازه گذشته
recruiting	تازه سرباز
span new	کاملا تازه
span new	خیلی تازه
recruit	تازه سرباز
settlor	مهاجر تازه
fresh	تازه کردن
recruited	کارمند تازه
recruit	کارمند تازه
fresh-	تازه کردن
scarc ely	جخت تازه
juniors	زودتر تازه تر
to bring in	تازه اوردن
recruited	تازه سرباز
recruits	کارمند تازه
freshest	تازه کردن
recruits	تازه سرباز
reanimate	حیات تازه بخشیدن
doubler	دستگاه ورق تازه کن
neoteric	تازه بدنیا امده
noviciate	مرحله تازه کاری
hearten	حیات تازه بخشیدن
greenly	بطور تازه و سبز
encourage	حیات تازه بخشیدن
embolden	حیات تازه بخشیدن
elate	حیات تازه بخشیدن
countenance [encourage]	حیات تازه بخشیدن
lands man	ملوان تازه کار
only at the second go	تازه در دومین تقلا
reinvigorate	نیروی تازه دادن به
the night is yet young	تازه سرشب است
tiro	نواموز تازه کار
tiro or tyro	تازه کار مبتدی
novitiate	مرحله تازه کاری
repave	تازه سنگفرش کردن
newmade	تازه ساز نوساز
to refresh oneself	نیروی تازه گرفتن
tyro	نواموز تازه کار
newlywed	تازه ازدواج کرده
tenderfoot	ادم تازه وارد
reanimate	حیات تازه بخشیدن
rejuvenesce	زندگی تازه دادن به
rejuvenesce	زندگی تازه یافتن
reformulation	فرمول بندی تازه
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
refocillate	رمق تازه یافتن
refinish	روکاری تازه کردن
redivivus	تولد تازه یافته
reviviscent	رمق تازه دهنده
silage	علف تازه مانده
what news	چه خبر تازه دارید
jumped-up	تازه به دوران رسیده
reseat	نشیمنگاه تازه دادن
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
brand new <idiom>	کاملا تازه وجدید
first-run <idiom>	تازه ،اکران اول