English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (12 milliseconds)
English Persian
tenderfoot ادم تازه وارد
Search result with all words
newcomer تازه وارد
newcomers تازه وارد
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
initiate تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
carechumen تازه وارد
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
new arrived تازه وارد شده
new comer تازه وارد
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
Other Matches
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
modern تازه
dewier تازه
new fallen تازه
newfashioned تازه
new fashioned تازه
post glacial تازه
up-to-date تازه
newfangled مد تازه
inchoative تازه
greenest تازه
dewiest تازه
new تازه
new- تازه
newer تازه
new born تازه
newest تازه
mint a mint condition تازه تازه
green تازه
dewy تازه
recent تازه
up to date تازه
new-laid تازه
younger تازه
red hot تازه
new laid تازه
scions تازه
scion تازه
brand new تر و تازه
the new world تازه
fresh- تازه
young تازه
freshest تازه
fresh تازه
renewed تازه
jackleg تازه کار
juvenescent تازه جوان
green old wound زخم تازه
converts تازه کیش
scarc ely جخت تازه
juniors زودتر تازه تر
recruiting تازه سرباز
green crop علف تازه
regeneration تولد تازه
regeneracy تولد تازه
bride تازه عروس
span new کاملا تازه
to innovate in تازه اوردن
reprints چاپ تازه
to bring in تازه اوردن
late تازه گذشته
freshens تازه کردن
freshening تازه کردن
freshened تازه کردن
freshen تازه کردن
green concrete بتن تازه
reprinting چاپ تازه
converting تازه کیش
reprint چاپ تازه
recruit تازه سرباز
greener تازه کار
freshwater تازه کار
sucking تازه کار
brand-new بکلی نو یا تازه
grcen wine شراب تازه
recruited تازه سرباز
rookie تازه کار
novices تازه کار
novice تازه کار
recruit کارمند تازه
rookies تازه کار
recruited کارمند تازه
reprinted چاپ تازه
converted تازه کیش
junior زودتر تازه تر
span new خیلی تازه
recruits کارمند تازه
recruits تازه سرباز
settlor مهاجر تازه
brides تازه عروس
recruiting کارمند تازه
convert تازه کیش
breezy خنک تازه
beginner تازه کار
recent development بسط تازه
newish نسبه تازه
refreshes تازه کردن
new jerusalem اورشلیم تازه
new fledged تازه پر در اورده
new fallen snow برف تازه
bran new بکلی نو یا تازه
renewal تازه سازی
new employees کارمندان تازه
rebirth تولد تازه
fresh- تازه کردن
revised edition چاپ تازه
tenderfoot تازه کار
birdegroom تازه داماد
freshest تازه کردن
settler مهاجر تازه
new-laid تازه گذاشته
new laid تازه گذاشته
settlers مهاجر تازه
ordinee شماش تازه
novitiate تازه کار
noviciate تازه کار
newmade تازه ساخت
beginners تازه کار
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
refreshed تازه کردن
refreshingly تازه کننده
sup.latest or last تازه گذشته
far out تازه و غیرسنتی
recuperation رمق تازه
recuperation نیروی تازه
new arrived تازه رسیده
fresh تازه کردن
neoteric جدید تازه
young ice یخ تازه بسته
neocortex قشر تازه مخ
neo christianity مسیحیت تازه
nascency تازه پیداشدگی
nascence تازه پیداشدگی
verdured تازه سرسبز
ultramodern بسیار تازه
refresher تازه کننده
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
reappraisal ارزیابی تازه
reappraisals ارزیابی تازه
refresh تازه کردن
refreshments تازه سازی
new come تازه رسیده
new come تازه امده
refreshment تازه سازی
new clown تازه شکفته
new buit تازه ساخت
new buit تازه ساز
new built تازه ساز
new blown تازه شگفته
refreshing تازه کننده
neoteric نویسنده تازه
new built تازه ساخت
recension چاپ تازه
renewals تازه سازی
first-run <idiom> تازه ،اکران اول
brand new <idiom> کاملا تازه وجدید
house-warming ولیمه خانه تازه
redecorating تزئینات تازه کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
freshly با نفس یا نیروی تازه
house warming ولیمه خانه تازه
greenly بطور تازه و سبز
replenish ذخیره تازه دادن
redecorate تزئینات تازه کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
the night is yet young تازه سرشب است
redecorates تزئینات تازه کردن
house-warmings ولیمه خانه تازه
reseat نشیمنگاه تازه دادن
refreshed نیروی تازه دادن به
refresh نیروی تازه دادن به
fresh water ; fruit juice. آب شیرین (تازه )؛آب میوه
The night is stI'll young. تازه اول شب است
saplings درخت تازه وجوان
sapling درخت تازه وجوان
what news چه خبر تازه دارید
To be a novice. To be new to a job . تازه کار بودن
greenhorn ادم تازه کار
greenhorns ادم تازه کار
tyro نواموز تازه کار
to take breath نفس تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
refreshes نیروی تازه دادن به
resurfaced روکش تازه کردن
reseated نشیمنگاه تازه دادن
innovations چیز تازه نو اوری
innovation چیز تازه نو اوری
reseating نشیمنگاه تازه دادن
reseats نشیمنگاه تازه دادن
replenishing ذخیره تازه دادن
replenishes ذخیره تازه دادن
replenished ذخیره تازه دادن
reborn تولد تازه یافته
pigs اهن تازه ریخته
pig اهن تازه ریخته
resurface روکش تازه کردن
to refresh oneself نیروی تازه گرفتن
green ترو تازه نارس
tiro or tyro تازه کار مبتدی
tiro نواموز تازه کار
piping hot خیلی تازه ازتنوردرامده
latest تازه گذشته اینده
parvenu تازه بدوران رسیده
parvenus تازه بدوران رسیده
nouveau riche تازه بدوران رسیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com