Dictiornary-Farsi | ادم مزاحم وغیرقابل تحمل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
bete noire	ادم مزاحم وغیرقابل تحمل


Other Matches

too much of a good thing	غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
enfants terribles	مزاحم
intruder	مزاحم
bothersome	مزاحم
leeches	مزاحم
leech	مزاحم
troublemaker	مزاحم
troublemakers	مزاحم
intruders	مزاحم
enfant terrible	مزاحم
interfering	مزاحم
importunate	مزاحم
obtrusive	مزاحم
obtruder	مزاحم
troublous	مزاحم
plaguer	مزاحم
worrisome	مزاحم
a pain in the neck <idiom>	مزاحم
troubler	مزاحم
tiresome	مزاحم
molest	مزاحم شدن
molests	مزاحم شدن
molesting	مزاحم شدن
molested	مزاحم شدن
obtrudes	مزاحم شدن
obtruding	مزاحم شدن
obtruded	مزاحم شدن
obtrude	مزاحم شدن
interferes	مزاحم شدن
interfered	مزاحم شدن
interfere	مزاحم شدن
interference current	جریان مزاحم
buttonhole	مزاحم شدن
cumber	مزاحم شدن
profile drag	پسای مزاحم
interference field	میدان مزاحم
interference wave	موج مزاحم
to be a pain in the neck	مزاحم بودن
parasitic current	جریان مزاحم
parastic drag	پسای مزاحم
perturb	مزاحم شدن
burdensome tax	مالیات مزاحم
buttonholed	مزاحم شدن
buttonholes	مزاحم شدن
background noise	اصوات مزاحم
buttonholing	مزاحم شدن
pesky	زحمت دهنده مزاحم
parasite	صدای مزاحم پارازیت
parasites	صدای مزاحم پارازیت
varmint	انسان یاحیوان مزاحم
stridently	دارای صدای مزاحم
varment	انسان یاحیوان مزاحم
mush	صدای مزاحم پارازیت
She keep son bothering me .	مرتب مزاحم من است
combrous	صعب الوصول مزاحم
strident	دارای صدای مزاحم
knocker	ادم خرده گیر مزاحم
disturbs	مشوب کردن مزاحم شدن
dehum	از بین بردن صدای مزاحم
gadfly	ادم مردم ازار مزاحم
annoys	تحریک کردن مزاحم شدن
knockers	ادم خرده گیر مزاحم
annoyed	تحریک کردن مزاحم شدن
annoy	تحریک کردن مزاحم شدن
separation of interfering substances	جدا کردن اجسام مزاحم
disturb	مشوب کردن مزاحم شدن
intromit	دخالت کردن مزاحم شدن
potters	دیگ ساز مزاحم شدن
potter	دیگ ساز مزاحم شدن
high frequency interference	تداخل امواج فرکانس بالا سیگنال مزاحم
to wear out one;	از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
longanimity	تحمل
toleration	تحمل
passiveness	تحمل
good humor	تحمل
endurance	تحمل
enduringness	تحمل
tolerances	تحمل
tolerance	تحمل
good humouredly	با صبر و تحمل
bearing capacity	فرفیت تحمل
defrayal	تحمل هزینه
tolling	تحمل خسارت
toll	تحمل خسارت
bearing capacity	قدرت تحمل
beyond bearing	غیرقابل تحمل
abhide	تحمل کردن
impassibility	تحمل ناپذیری
sufferable	تحمل پذیر
tolls	تحمل خسارت
beyond bearing	تحمل ناپذیر
endurable	تحمل پذیر
expected time	زمان تحمل
fault tolerance	تحمل نقص
frustration tolerance	تحمل ناکامی
bearing capacity	گنجایش تحمل
dure	تحمل کردن
dree	تحمل کردن
forbore	تحمل کرد
intolerability	تحمل ناپذیری
lie down under	تحمل کردن
put up with	تحمل کردن
vasbyt	تحمل کردن
impossible [colloquial] <adj.>	تحمل ناپذیر
intolerableness	تحمل نا پذیری
intolerancy	عدم تحمل
keep up	تحمل کردن
sit down under	تحمل کردن
intolerable	تحمل ناپذیر
insupportable	تحمل ناپذیر
supportable	قابل تحمل
thole	تحمل کردن
to bear out	تحمل کردن
to give support to	تحمل کردن
tolerator	تحمل کننده
insufferable	تحمل ناپذیر
take it <idiom>	تحمل مشکلات
withstood	تحمل کردن
tolerable	تحمل پذیر
endures	تحمل کردن
unbearable	تحمل ناپذیر
endured	تحمل کردن
endure	تحمل کردن
tolerating	تحمل کردن
undergo	تحمل کردن
undergoes	تحمل کردن
tolerates	تحمل کردن
undergoing	تحمل کردن
unbearably	تحمل ناپذیر
sustained	تحمل کردن
sustain	تحمل کردن
suffer	تحمل کردن
suffered	تحمل کردن
withstands	تحمل کردن
withstanding	تحمل کردن
withstand	تحمل کردن
suffers	تحمل کردن
bide	تحمل کردن
undergone	تحمل کردن
support	تحمل کردن
forbearance	تحمل امساک
sustainable	قابل تحمل
stand	تحمل کردن
abiding	تحمل کننده
sustains	تحمل کردن
tolerable	قابل تحمل
tolerate	تحمل کردن
tolerated	تحمل کردن
intolerance	عدم تحمل
weather	تحمل یابرگزارکردن
weathered	تحمل یابرگزارکردن
weathers	تحمل یابرگزارکردن
experience	تحمل کردن
experiences	تحمل کردن
experiencing	تحمل کردن
bearable	تحمل پذیر
tolerances	حدود قابل تحمل
tolerance	حدود قابل تحمل
tolerably	بطور قابل تحمل
stress tolerance	تحمل فشار روانی
taxpaying capacity	تحمل کل بار مالیات
to live through something	چیزی را تحمل کردن
insupportably	بطور تحمل ناپذیر
insufferably	بطور تحمل ناپذیر
unsustainable <adj.>	غیر قابل تحمل
intolerably	بطور تحمل ناپذیر
stomach	اشتها تحمل کردن
bearingly	از روی تحمل و بردباری
intolerantly	بدون تحمل متعصبانه
stomaching	اشتها تحمل کردن
stomachs	اشتها تحمل کردن
intolerable	غیر قابل تحمل
borne	تحمل کرده یاشده
fault tolerance	قدرت تحمل نقص
outstand	بیشتر تحمل کردن
stomached	اشتها تحمل کردن
gameness	طاقت تحمل مصائب
breaking load	حداکثر تحمل بار
(can't) stand <idiom>	تحمل نکردن،دوست نداشتن
smooth something over <idiom>	بهتریا قابل تحمل تر شدن
ties	عضو تحمل کننده کشش
bears	تاب اوردن تحمل کردن
bearing	قسمت تحمل کننده بار
tie	عضو تحمل کننده کشش
stick	پیچ درکار تحمل کردن
insufferable	تن در ندادنی غیر قابل تحمل
comporting	جور بودن تحمل کردن
i am out of p with it	دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
bear	تاب اوردن تحمل کردن
to champ the bit	چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comport	جور بودن تحمل کردن
tail boom	پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
to suffer a loss	ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss	ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comported	جور بودن تحمل کردن
forborne	دست برداشتن تحمل کردن
at the top of one's bent	تا انجا که می توان تحمل کرد
comports	جور بودن تحمل کردن
to obtrude up	سر زده نزد کسی امدن مزاحم کسی شدن
broad shoulders	نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت