English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (42 milliseconds)
English Persian
liaise ارتباط پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
Other Matches
teleconferencing ارتباط تعدادی کامپیوتر یا ترمینال با هم برای ایجاد ارتباط بین یک سری کاربر
data link ارتباط مبادله اطلاعات ارتباط کامپیوتری
cut out وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
detected پیدا کردن
detecting پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
detects پیدا کردن
acquire پیدا کردن
averaging پیدا کردن
detect پیدا کردن
to look up پیدا کردن
finds پیدا کردن
find پیدا کردن
averages پیدا کردن
pin point پیدا کردن
gained پیدا کردن
gains پیدا کردن
tracks پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
track پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
to search out پیدا کردن
average پیدا کردن
tracked پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averaged پیدا کردن
gain پیدا کردن
correlation ارتباط همبسته کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
equation of payments قاعده پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
to win fame شهرت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
declines شیب پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
converged تقارت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
communicated مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicate مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicates مراوده کردن ارتباط برقرارکردن
communicate مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
shocks هول وهراس پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
shocked هول وهراس پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
shock هول وهراس پیدا کردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
respiring امید تازه پیدا کردن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
respired امید تازه پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
respires امید تازه پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
respire امید تازه پیدا کردن
telecommuting ارتباط برقرار کردن راه دور
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
decouple جدا کردن یا قطع ارتباط بین اجزاء یک سیستم
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
finds کشف کردن پیدا کردن
find کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
connectivity توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
wart زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
warts زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
compile برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiles برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
regain دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
hallucinate گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com