Total search result: 201 (17 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to set one's mind on anything |
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن |
|
|
Other Matches |
|
longed |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longest |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
long- |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
long |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longs |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longer |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
to mean to do something |
منظور انجام کاری را داشتن |
to aim to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to propose to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to intend to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to be looking to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to be looking to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to intend to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to be about to do something |
قصد انجام کاری را داشتن |
to propose to do something |
در نظر انجام کاری را داشتن |
to purpose something |
هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن |
get away with murder <idiom> |
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن |
pence for any thing |
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری |
to catch at something |
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن |
to wish for something |
میل بچیزی داشتن |
to havealiking for anything |
میل بچیزی داشتن |
to have a thing at heart |
بچیزی زیاد دلبستگی داشتن |
to have views upon somthing |
چشم یاطمع بچیزی داشتن |
long for |
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن |
failed |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fails |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
fail |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن |
like a duck takes the water [Idiom] |
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند |
qui facit per alium facit perse |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
failure |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
failures |
انجام ندادن کاری که باید انجام شود |
scratch one's back <idiom> |
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد |
He is a man who would stoop to anything . |
آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش ) |
upward compatible |
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت |
action |
انجام کاری |
actions |
انجام کاری |
sleeping |
پیش از انجام کاری |
about to do something <idiom> |
درحال انجام کاری |
achieve |
موفقیت در انجام کاری |
sleep |
پیش از انجام کاری |
sleeps |
پیش از انجام کاری |
to stop [doing something] |
ایستادن [از انجام کاری] |
achieved |
موفقیت در انجام کاری |
achieves |
موفقیت در انجام کاری |
capable |
توانایی انجام کاری |
authority |
توانایی انجام کاری |
mode of execution |
روش انجام کاری |
mind to do a thing |
اماده انجام کاری |
achieving |
موفقیت در انجام کاری |
(have the) cheek to do something <idiom> |
با گستاخی کاری را انجام دادن |
chip |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
take turns <idiom> |
انجام کاری با همکاری یکدیگر |
make one's bed and lie in it <idiom> |
مسئول انجام کاری بودن |
chips |
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند |
to stop [doing something] |
توقف کردن [از انجام کاری] |
take the plunge <idiom> |
بادروغ کاری را انجام دادن |
planning |
سازماندهی نحوه انجام کاری |
plodded |
بازحمت کاری را انجام دادن |
plod |
بازحمت کاری را انجام دادن |
plodding |
بازحمت کاری را انجام دادن |
wit's end <idiom> |
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند |
To take ones time over something . to do something with deliberation |
کاری را سر صبر انجام دادن |
do something to one's hearts's content |
کاری را حسابی انجام دادن |
plods |
بازحمت کاری را انجام دادن |
To do something on the sly (in secret). |
کاری را پنهان انجام دادن |
To do something with ease(easily). |
کاری را به آسانی انجام دادن |
spadework |
کاری که با بیل انجام میدهند |
undertake |
توافق برای انجام کاری |
undertaken |
توافق برای انجام کاری |
undertakes |
توافق برای انجام کاری |
To do something hurriedly . |
کاری را با عجاله انجام دادن |
To do something on ones own . |
سر خود کاری را انجام دادن |
slur |
باعجله کاری را انجام دادن |
slurred |
باعجله کاری را انجام دادن |
slurring |
باعجله کاری را انجام دادن |
slurs |
باعجله کاری را انجام دادن |
potential <adj.> |
[توانایی برای انجام کاری] |
supererogation |
انجام کاری بیش از حد وفیفه |
backlogs |
کاری که باید انجام شود |
backlog |
کاری که باید انجام شود |
We don't do things by halves. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
We don't do things by half-measures. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
We don't do things halfway. |
کاری را ناقص انجام ندادن |
to do a good job |
کاری را خوب انجام دادن |
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] |
کاری را ناقص انجام ندادن |
having |
باعث انجام کاری شدن |
have |
باعث انجام کاری شدن |
sit tight <idiom> |
صبور برای انجام کاری |
raise Cain <idiom> |
کمک ،کاری انجام دادن |
authorization |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
authorisations |
اجازه یا توانایی انجام کاری |
load |
کاری که باید انجام شود |
do something rash <idiom> |
بی فکر کاری را انجام دادن |
cinch |
کاری که با سهولت انجام شود |
capability |
قادر به انجام کاری بودن |
terrorize |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorising |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to be about to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
terrorises |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorised |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
to propose to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
to be looking to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
dead set against something <idiom> |
کاملا مصمم در انجام کاری |
terrorized |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
terrorizes |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
loads |
کاری که باید انجام شود |
feel up to (do something) <idiom> |
توانایی انجام کاری رانداشتن |
to intend to do something |
در صدد انجام کاری بودن |
the way of doing something |
به روشی کاری را انجام دادن |
take one's time <idiom> |
انجام کاری بدون عجله |
chicken out <idiom> |
از ترس کاری را انجام ندادن |
terrorizing |
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن |
fall over oneself <idiom> |
کاملا مشتاق انجام کاری |
have a hand in something <idiom> |
در کاری دست داشتن |
authorizes |
اجازه دادن برای انجام کاری |
to undertake to do something |
رسما متعهد به انجام کاری شدن |
to invite somebody to do something |
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن |
to invite somebody to do something |
کسی را برای انجام کاری فراخواندن |
shove down one's throat <idiom> |
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد |
authorises |
اجازه دادن برای انجام کاری |
alternative |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
taskwork |
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود |
authorising |
اجازه دادن برای انجام کاری |
bar |
توقف کسی برای انجام کاری |
bars |
توقف کسی برای انجام کاری |
authorizing |
اجازه دادن برای انجام کاری |
alternatives |
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم |
null |
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد |
authorize |
اجازه دادن برای انجام کاری |
invoke |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
to do a thing ina corner |
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن |
invoked |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
invokes |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
to do a thing with f. |
کاری رابه اسانی انجام دادن |
brushwork |
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود |
invoking |
تقاضا از کسی برای انجام کاری |
to be in a position to do something |
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند |
to goad somebody into something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
swim against the tide/current <idiom> |
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن |
get around to <idiom> |
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن |
technique |
روش با مهارت برای انجام کاری |
techniques |
روش با مهارت برای انجام کاری |
decisions |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
help |
روش آسانتر برای انجام کاری |
helped |
روش آسانتر برای انجام کاری |
helps |
روش آسانتر برای انجام کاری |
get away with something <idiom> |
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد |
turn out <idiom> |
رفتن برای دیدن یا انجام کاری |
see to it <idiom> |
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن |
at the elventh hour |
دقیقه نود کاری انجام دادن |
see to (something) <idiom> |
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن |
To meet a deadline . |
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن |
beat someone to the punch (draw) <idiom> |
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن |
operation |
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد |
facility |
قادر به انجام کاری به سادگی بودن |
To do something expediently. |
از روی سیاست کاری را انجام دادن |
forcing |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
forces |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
force |
مجبور کردن کسی به انجام کاری |
set the world on fire <idiom> |
کاری فوق العاده انجام دادن |
go (someone) one better <idiom> |
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن |
To put ones heart and soul into a job . |
باتمام وجود کاری را انجام دادن |
to goad somebody doing something |
کسی را به انجام کاری تحریک کردن |
give free rein to <idiom> |
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن |
decision |
تصمیم گیری برای انجام کاری |
head start <idiom> |
کاری را قبل از بقیه انجام دادن |
to p in doing a thing |
در کاری پشت کار داشتن |
facility |
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند |
to have to bite the bullet <idiom> |
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت |
application |
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند |
overslaugh |
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر |
to bite the bullet <idiom> |
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند |
perfunctoriness |
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند |
applications |
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند |
to act in concert <idiom> |
با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره] |
to enjoin somebody from doing something [American E] |
منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق] |
slapdash |
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند |
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> |
آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> |
نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |
to be about to do something <idiom> |
نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |
to try hard to do something |
تقلا کردن برای انجام دادن کاری |
no op |
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد |
to make an effort to do something |
تلاش کردن برای انجام دادن کاری |
keep after <idiom> |
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری. |
blank |
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد |
blankest |
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد |
no operation instruction |
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد |
go off half-cocked <idiom> |
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی |
to be about to do something <idiom> |
آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره] |
get one's own way <idiom> |
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی |
There is no reason to do something |
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود. |
To do something waveringly. |
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن |
authorizing |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
by the skin of one's teeth <idiom> |
بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن |
covenantor |
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری |
authorises |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
authorizes |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
To do something(act)from force of habit |
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن |
authorize |
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری |
to key up any to do s.th. <idiom> |
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن |