Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (4 milliseconds)
English
Persian
hunger for
ارزوی چیزی
Search result with all words
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
Other Matches
longings
ارزوی زیاد
longing
ارزوی زیاد
good wishes
ارزوی خوبی
thirst for glory
ارزوی جاه وجلال
to groan for anything
اشتیاق یا ارزوی چیزیراداشتن
i yearn for
ارزوی استراحت دارم
wishing
ارزوی اجابت دعا
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to pine for home
دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
something
یک چیزی
something
چیزی
anything
چیزی
indigence
بی چیزی
aught
چیزی
light purse
بی چیزی
destitution
بی چیزی
To brag and boast . To profess something .
از چیزی دم زدن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
sponsor
بانی چیزی ش دن
trail
خط ی در امتداد چیزی
The point is that…
چیزی که هست
trailed
خط ی در امتداد چیزی
to escape
[with something]
گریختن
[با چیزی]
To discover (realize, assess) something.
به چیزی پی بردن
bonked
خوردن سر به چیزی
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
put in for something
<idiom>
درخواست چیزی
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
To tear oneself away from something .
دل از چیزی کندن
trailing
خط ی در امتداد چیزی
positioned
محل چیزی
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
bonks
خوردن سر به چیزی
consigns
سپردن چیزی به
consigning
سپردن چیزی به
spiel
از چیزی دم زدن
consigned
سپردن چیزی به
consign
سپردن چیزی به
lion's share
همهی چیزی
bonking
خوردن سر به چیزی
pull up with
به چیزی رسیدن
cork
راه چیزی
take for granted
<idiom>
تقلید از چیزی
sponsoring
بانی چیزی ش دن
trails
خط ی در امتداد چیزی
To go after something.
پی چیزی رفتن
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
position
محل چیزی
sponsors
بانی چیزی ش دن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
pull up to
به چیزی رسیدن
corks
راه چیزی
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
to search for anything
پی چیزی گشتن
run into (something)
<idiom>
به چیزی خوردن
bring to mind
<idiom>
چیزی را به یادآوردن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
to bring something
گرفتن چیزی
in a way
<idiom>
به مقدار از چیزی
to pique oneself on something
چیزی بالیدن
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[be]
up to mischief
در چیزی دو به هم زدن
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
to smell at something
چیزی را بو کردن
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
to have a sniff of something
بو کشیدن چیزی
to sniff something
بو کشیدن چیزی
to cut something
چیزی را کم کردن
nothing to sneeze at
<idiom>
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
to be up to something
در چیزی دو به هم زدن
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to look for anything
چیزی گشتن
have on
<idiom>
پوشیدن چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
to grieve over anything
برای چیزی
bonk
خوردن سر به چیزی
deducts
کم کردن چیزی از کل
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
to refresh oneself
چیزی خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com