Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (24 milliseconds)
English
Persian
dun
ازار دادن
tantalised
ازار دادن
tantalises
ازار دادن
tantalize
ازار دادن
tantalized
ازار دادن
tantalizes
ازار دادن
trouble
ازار دادن
troubles
ازار دادن
troubling
ازار دادن
excruciate
ازار دادن
Search result with all words
bug
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
sadism
نوعی انحراف جنسی که شخص در اثر ان از ازار دادن لذت میبرد
sturt
ازار دادن رقابت
Other Matches
sackless
بی ازار
nuisances
ازار
annoyance
ازار
vexation
ازار
vexations
ازار
troubles
ازار
persecution
ازار
train
ازار
trained
ازار
trouble
ازار
izar
ازار
tort
ازار
inoffensive
بی ازار
torts
ازار
nuisance
ازار
unoffending
بی ازار
hurt
ازار
trade
ازار
traded
ازار
hurting
ازار
hurts
ازار
disservice
ازار
vexatious
دل ازار
trains
ازار
innoxious
بی ازار
troubling
ازار
harming
ازار
molestation
ازار
hurtful
پر ازار
harm
ازار
harmed
ازار
harassment
ازار
harms
ازار
heart rending
دل ازار
epsilon bootis
ازار
excruciation
ازار
hurt
ازار رساندن
inquiline
انگل کم ازار
molested
ازار رساندن
disserve
ازار رسانیدن
molest
ازار رساندن
crackpot
دیوانه بی ازار
hurter
ازار دهنده
molesting
ازار رساندن
molests
ازار رساندن
hindrance
اذیت ازار
hurts
ازار رساندن
pestiferous
ازار دهنده
pesky
ازار رسان
hurting
ازار رساندن
torments
ازار زحمت
grig
ازار رساندن
hindrances
اذیت ازار
tormenting
ازار زحمت
get hurt
ازار دیدن
worrisome
ازار دهنده
nuisance
ازار کردن
persecutes
ازار کردن
persecuted
ازار کردن
obsess
ازار کردن
crackpots
دیوانه بی ازار
nuisances
ازار کردن
harrowing
جان ازار
annoyer
ازار دهنده
obsessed
ازار کردن
persecute
ازار کردن
persecutor
ازار دهنده
tormented
ازار زحمت
torment
ازار زحمت
obsessing
ازار کردن
persecutors
ازار دهنده
obsesses
ازار کردن
persecuting
ازار کردن
hectors
تهدید یا ازار کردن
greensnake
مار سبز بی ازار
expilation
سرقت مقرون به ازار
pogroms
ازار وکشتار همگانی
hector
تهدید یا ازار کردن
we intend no harm
قصد ازار نداریم
pogrom
ازار وکشتار همگانی
hectoring
تهدید یا ازار کردن
hectored
تهدید یا ازار کردن
incommode
ازار رساندن گیج کردن
robbery
سرقت مقرون به ازار یاتهدید
robbery
دزدی مقرون به ازار یا تهدید
i am tortured with headache
سر درد مرا ازار میدهد
robberies
دزدی مقرون به ازار یا تهدید
unmolested
ازار رساندن معترض شدن
gadfly
ادم مردم ازار مزاحم
robberies
سرقت مقرون به ازار یاتهدید
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
offensive weapon
در CL به هر نوع وسیلهای اطلاق میشود که برای ازار بدنی ساخته یاتغییر داده شده باشد یا حامل ان را برای این منظور حمل کند
badger
اذیت کردن ازار کردن
badgered
اذیت کردن ازار کردن
badgers
اذیت کردن ازار کردن
badgering
اذیت کردن ازار کردن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
house
منزل دادن پناه دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com