Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English
Persian
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
Other Matches
dispossessor
ازتصرف محروم کننده
disseisin
محروم شدگی ازتصرف
disseise
ازتصرف خارج کردن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
operate
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates
از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
depriving
محروم کردن معزول کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
curtailed
محروم کردن قطع کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
operates
عمل کردن بهره برداری کردن
operated
عمل کردن بهره برداری کردن
operate
عمل کردن بهره برداری کردن
devest
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
to cut off
محروم کردن
excludes
محروم کردن
strip
محروم کردن از
depriving
محروم کردن
deprives
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
abdicating
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
cut off
محروم کردن
dis-
محروم کردن
bereave
محروم کردن
exclude
محروم کردن
deprive
محروم کردن
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
disinherits
از ارث محروم کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
unvoice
محروم از صدا کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
ouster
بی بهره سازی محروم سازی
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
divesting
بی بهره کردن
divested
بی بهره کردن
divest
بی بهره کردن
deprives
بی بهره کردن
depriving
بی بهره کردن
deprive
بی بهره کردن
divests
بی بهره کردن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
utilizes
بهره برداری کردن
out law
از حقوق بی بهره کردن
exploits
بهره برداری کردن از
exploit
بهره برداری کردن از
tap
بهره برداری کردن از
utilize
بهره برداری کردن
tapping
بهره برداری کردن از
utilising
بهره برداری کردن
utilised
بهره برداری کردن
tapped
بهره برداری کردن از
infatute
ازخرد بی بهره کردن
utilises
بهره برداری کردن
utilizing
بهره برداری کردن
exploiting
بهره برداری کردن از
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
exploitation
بهره کشی کردن سوء استفاده استثمار
utilizing
مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilizes
مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilising
مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilised
مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
utilises
مورد استفاده قرار دادن بهره برداری کردن
tontine
تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
usury
گرفتن بهره بیشتر از بهره قانونی جهت وام
disseisin
تحریم کسی ازتصرف ملک خود
disseisee
کسیکه ازتصرف ملک خودمحروم شده است
disseisor
کسیکه دیگری را ازتصرف ملک خودمحروم میکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
bereaved
محروم
sans
محروم از
cold turkey
محروم
blighted
محروم
disadvantaged
محروم
deprived
محروم
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
underclass
طبقهی محروم
lower class
طبقه محروم
disinherited
محروم ازارث
subclass
طبقه محروم
underclass
طبقه محروم
to be defected
محروم شدن
disadvantaged children
کودکان محروم
excludable
محروم کردنی
choiceless
محروم از حق انتخاب
have not nations
ملل محروم
deprivable
محروم کردنی
exclusion
محروم سازی
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
unhouseled
محروم از عشاء ربانی
estopel
امرخاصی محروم شود
inalienable
محروم نشدنی لایتجزا
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com