Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
dispossessor
ازتصرف محروم کننده
Other Matches
disseisin
محروم شدگی ازتصرف
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disseise
ازتصرف خارج کردن
disseisin
تحریم کسی ازتصرف ملک خود
disseisor
کسیکه دیگری را ازتصرف ملک خودمحروم میکند
disseisee
کسیکه ازتصرف ملک خودمحروم شده است
blighted
محروم
deprived
محروم
sans
محروم از
bereaved
محروم
cold turkey
محروم
disadvantaged
محروم
strip
محروم کردن از
devest
محروم کردن
deprivable
محروم کردنی
lower class
طبقه محروم
subclass
طبقه محروم
to cut off
محروم کردن
to be defected
محروم شدن
underclass
طبقهی محروم
cut off
محروم کردن
deprives
محروم کردن
choiceless
محروم از حق انتخاب
depriving
محروم کردن
deprive
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
have not nations
ملل محروم
bereave
محروم کردن
exclude
محروم کردن
excludes
محروم کردن
excludable
محروم کردنی
dis-
محروم کردن
exclusion
محروم سازی
disadvantaged children
کودکان محروم
disinherited
محروم ازارث
underclass
طبقه محروم
abdicating
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
inalienable
محروم نشدنی لایتجزا
dispossessing
محروم کردن دورکردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
disinherits
از ارث محروم کردن
unvoice
محروم از صدا کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
estopel
امرخاصی محروم شود
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
unhouseled
محروم از عشاء ربانی
dispossess
محروم کردن دورکردن
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
dehumanised
از خصائص انسانی محروم شدن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
privations
محروم سازی تعلیق مقام
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
privation
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanises
از خصائص انسانی محروم شدن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
infamous
محروم از حقوق مدنی ترذیلی
dehumanizing
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized
از خصائص انسانی محروم شدن
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
dehumanize
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanising
از خصائص انسانی محروم شدن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
underprivileged
محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
To be deprived of something .
از چیزی محروم شدن ( ماندن )
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
She has had many privations in her youth .
درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
disfranchisement
محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
These trees deprive the house of light .
این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
lumpen
محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclusion
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
disqualifications
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
modifiers
اصلاح کننده تعدیل کننده
presenter
ارائه کننده معرفی کننده
accaimer
هلهله کننده تحسین کننده
designative
اشاره کننده تعیین کننده
desolater
ویران کننده متروک کننده
spell binder
مسحور کننده مجذوب کننده
desolator
ویران کننده متروک کننده
modifier
اصلاح کننده تعدیل کننده
suberter
سرنگون کننده تضعیف کننده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
acknowledger
تصدیق کننده قبول کننده
toasters
سرخ کننده برشته کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
sniffy
افهار تنفر کننده فن فن کننده
supplicant
درخواست کننده تضرع کننده
the producer and the consumer
تولید کننده و مصرف کننده
vibrators
ارتعاش کننده نوسان کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
vibrator
ارتعاش کننده نوسان کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
cogitator
اندیشه کننده مطالعه کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
presenters
ارائه کننده معرفی کننده
diverting
سرگرم کننده منحرف کننده
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
whetstone
تیز کننده تند کننده
preventive
حفافت کننده جلوگیری کننده
supplicants
درخواست کننده تضرع کننده
trimmer
دستکاری کننده صاف کننده
contractive
جمع کننده چوروک کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
transmitter
منتقل کننده مخابره کننده
discriminant
تفکیک کننده جدا کننده
divider
جدا کننده تقسیم کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
modulator demodulator
تلفیق کننده- تفکیک کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
venerator
تکریم کننده ستایش کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com