English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
huddle ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddled ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddles ازدحام اجتماع افراد یک تیم
huddling ازدحام اجتماع افراد یک تیم
Other Matches
turn out اجتماع ازدحام
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
characterization مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
hurtles ازدحام
hurtled ازدحام
hurtle ازدحام
hurtling ازدحام
throngs ازدحام
drove ازدحام
thronging ازدحام
to do ازدحام
thronged ازدحام
hoi polloi ازدحام
to-do ازدحام
crowding ازدحام
congestion ازدحام
hosted ازدحام
droves ازدحام
hosts ازدحام
host ازدحام
throng ازدحام
hosting ازدحام
crowds ازدحام
rabblement ازدحام
swarm ازدحام
swarmed ازدحام
swarms ازدحام
press ازدحام
presses ازدحام
crowd ازدحام
overcrowd ازدحام کردن
ochlophobia ازدحام هراسی
swarmed ازدحام کردن
flocking ازدحام کردن
swarms ازدحام کردن
sserry ازدحام کردن
flock ازدحام کردن
flocked ازدحام کردن
flocks ازدحام کردن
rushing ازدحام مردم
rushed ازدحام مردم
rush ازدحام مردم
scrouge ازدحام کردن
knotted ازدحام کرده
swarm ازدحام کردن
congestion ازدحام انبوهی
crowd ازدحام کردن چپیدن
crowds ازدحام کردن چپیدن
throngs هجوم ازدحام کردن
thronging هجوم ازدحام کردن
thronged هجوم ازدحام کردن
throng هجوم ازدحام کردن
mob غوغا ازدحام کردن
mobs غوغا ازدحام کردن
mobbed غوغا ازدحام کردن
mobbing غوغا ازدحام کردن
press ازدحام کردن اتوزدن
presses ازدحام کردن اتوزدن
rabble توده طبقات پست ازدحام
to mob somebody [something] بر سر کسی [چیزی] ازدحام کردن
inrush حمله بدرون ازدحام سوی درون
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
mustering اجتماع
meeting اجتماع
hurricane اجتماع
hurricanes اجتماع
union اجتماع
socio- اجتماع
meetings اجتماع
public meeting اجتماع
musters اجتماع
mustered اجتماع
muster اجتماع
conjunction اجتماع
milieux اجتماع
milieus اجتماع
milieu اجتماع
consensus اجتماع
assemblages اجتماع
assemblage اجتماع
conjunctions اجتماع
community اجتماع
communities اجتماع
society اجتماع
societies اجتماع
commonweal اجتماع
associations اجتماع
association اجتماع
procession اجتماع
processions اجتماع
gatherings اجتماع
gathering اجتماع
unions اجتماع
reunions اجتماع
reunion اجتماع
meeting ملاقات اجتماع
communed اجتماع تعاونی
concourse محل اجتماع
communes اجتماع تعاونی
communing اجتماع تعاونی
societal وابسته به اجتماع
overload اجتماع مهاجمان
overloaded اجتماع مهاجمان
overloads اجتماع مهاجمان
crowd شلوغی اجتماع
meetings ملاقات اجتماع
flocculate اجتماع کردن
klatch اجتماع خودمانی
aggregation اجتماع توده
klatsch اجتماع خودمانی
concourses محل اجتماع
official meeting اجتماع رسمی
collection اجتماع مجموعه
society جامعه اجتماع
societies جامعه اجتماع
collections اجتماع مجموعه
commune اجتماع تعاونی
crowds شلوغی اجتماع
congregates اجتماع کردن
congregating اجتماع کردن
parading اجتماع مردم
parades اجتماع مردم
paraded اجتماع مردم
congregate اجتماع کردن
parade اجتماع مردم
rallied اجتماع مجدد
assembly اجتماع انجمن
congregated اجتماع کردن
therapeutic community اجتماع درمانی
rally اجتماع مجدد
rallies اجتماع مجدد
underclass طبقه سوم [اجتماع]
the rabble طبقات پایین اجتماع
union [set theory] اجتماع [مجموعه] [ریاضی]
guildhalls محل اجتماع اصناف
subclass طبقه سوم [اجتماع]
underclass سطح پایین [اجتماع]
ratag طبقات پایین اجتماع
pentapolis اجتماع پنج شهر
guildhall محل اجتماع اصناف
lower class طبقه سوم [اجتماع]
riots اجتماع و بلوا کردن
accru اجتماع فراهم شدگی
rioted اجتماع و بلوا کردن
grass roots اجتماع محلی منشاء
scurf شوره سر وازده اجتماع
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
franklin طبقه متوسط اجتماع
The various strata of society. طبقات مختلف اجتماع
riot اجتماع و بلوا کردن
lower class سطح پایین [اجتماع]
trigon اجتماع سه ستاره باهم
scum طبقه وازده اجتماع
subclass سطح پایین [اجتماع]
rioting اجتماع و بلوا کردن
community psychology روانشناسی اجتماع نگر
communitarian عضو انجمن یا اجتماع کمونیستی
underclass طبقه پست وپایین اجتماع
subclass طبقه پست وپایین اجتماع
foyer مرکز اجتماع راهرو بزرگ
unsociable گریزان از اجتماع غیر اجتماعی
forums بازار محل اجتماع عموم
upperclassman عضو صنوف ممتازه اجتماع
foyers مرکز اجتماع راهرو بزرگ
forum بازار محل اجتماع عموم
haunts محل اجتماع تبه کاران
antisocial مخل اجتماع دشمن جامعه
lower class طبقه پست وپایین اجتماع
upper classes وابسته به طبقات بالای اجتماع
redezvous وعده ملاقات اجتماع مجدد
vespiary اجتماع زنبوران دستهای زنبور
guild اتحادیه محل اجتماع اصناف
guilds اتحادیه محل اجتماع اصناف
upper class وابسته به طبقات بالای اجتماع
forgather گرد امدن اجتماع کردن
haunt محل اجتماع تبه کاران
enlisted personnel افراد
enlistedman افراد
trooped افراد
trooping افراد
troop افراد
personnel افراد
men افراد
routs اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
routed اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
rout اجتماع برای اشوب یا کارخلاف قانون
integration یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
top-level افراد عالیرتبه
head count جمع افراد
liberty men افراد مرخصی
service club باشگاه افراد
enlisted personnel طبقه افراد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com