English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
She was crying over her misfortunes. ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
Other Matches
with a plaintive key با صدای ناله با لحن ناله امیز
squeaks جیغ وفریاد شکیدن
squeaked جیغ وفریاد شکیدن
to roar deaf از داد وفریاد کر کردن
squeak جیغ وفریاد شکیدن
squeaking جیغ وفریاد شکیدن
hue and cry داد وفریاد وقیل وقال
The baby was kicking and scraming . نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
minute book دفتر یاد داشت یاد داشت نامه
They ripped off his medals . مدال هایش را از سینه اش کندند
his kidnegs have gone w گرده هایش درست کارنمیکنند
blood sprang to his cheeks خون درگونه هایش دوید
palmipede پرندهای که پنجه هایش پرده دارد
A tree is known by its fruit . <proverb> درخت با میوه هایش شناخته مى شود .
He was wearing his decorations . نشان هایش را به سینه زده بود
he ia as leanas a rake ازلاغری دنده هایش رامیتوان شمرد
sell out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
to i.a person for his actions کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
atlases قهرمانی که دنیا راروی شانه هایش نگهداشته است
atlas قهرمانی که دنیا راروی شانه هایش نگهداشته است
cross-window [پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
to chuck away ازدست دادن
to let ship ازدست دادن
forfoitable ازدست دادنی
disposable ازدست دادنی
get the sack <idiom> ازدست کار
to take time by the forelock را ازدست ندادن
lapsable ازدست رفتنی
to give away ازدست دادن
give away ازدست دادن
give-away ازدست دادن
loss ازدست دادن
give-aways ازدست دادن
I am tired of him . ازدست اوخسته شده ام
tumble ازدست دادن تعادل
revendication استردادزمین ازدست رفته
tumbles ازدست دادن تعادل
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
etiolation ازدست دادن رنگ
tumbled ازدست دادن تعادل
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
reverses بدبختی
lucklessness بدبختی
disaster بدبختی
disasters بدبختی
haplessness بدبختی
calamity بدبختی
calamities بدبختی
misfortune بدبختی
ill being بدبختی
mischances بدبختی
mischance بدبختی
hard lines بدبختی
bad luck بدبختی
miserably با بدبختی
adversity بدبختی
mishaps بدبختی
mishap بدبختی
misfortunes بدبختی
reversing بدبختی
reversed بدبختی
reverse بدبختی
unhappiness بدبختی
wretchedness بدبختی
bad fortune بدبختی
hard luck بدبختی
miseries بدبختی
misery بدبختی
spent نیروی خود را ازدست داده
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to lose the t. of a discourse رشته سخن را ازدست دادن
effete نیروی خود را ازدست داده
to lose one's reason عقل خود را ازدست دادن
let off steam <idiom> ازدست دادن انرژی اضافه
calamitous بدبختی اور
weal and woe خوشبختی و بدبختی
wrack خرابی بدبختی
ambs ace بدنقشی بدبختی
an iliad of woes قصه بدبختی
haplessly از روی بدبختی
infortune بد اختری بدبختی
steeped in misery غرق بدبختی
infelicific بدبختی اور
ill fated موجب بدبختی
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to lose face نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
deflorate تصرف شده بکارت ازدست داده
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
misadventures حادثه ناگوار بدبختی
misadventure حادثه ناگوار بدبختی
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
disaster بلا ستارهء بدبختی
it is indicative of bad luck نشانه بدبختی است
ill fated شوم بدبختی اور
disasters بلا ستارهء بدبختی
creep رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
creeps رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
to barter away بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
DIF file استاندارد de fouto که روشی که صفحه گسترده فرمولها و داده هایش را در فایل ذخیره میکند بیان میکند
wretchedly از روی بدبختی یا بیچارگی بطور بد یا زیان اور
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
querimo ناله کن
plaintively با ناله
wail ناله
querimonious ناله کن
mewl ناله
wails ناله
grumble ناله
crooned ناله
crooning ناله
groaned ناله
groans ناله
croons ناله
whine ناله
wailing ناله
groaning ناله
groan ناله
croon ناله
moan ناله
grumbled ناله
whining ناله
moaned ناله
grumbles ناله
whines ناله
moaning ناله
whined ناله
moans ناله
wailed ناله
conservation داشت
article had two notes داشت
to heave a groan ناله کردن
whimper ناله کردن
to cry ones heart out ناله جانسوزکشیدن
whimpers ناله زاری
whimpers ناله کردن
wailingly ناله کنان
pulingly ناله کنان
whimpering ناله زاری
whimpering ناله کردن
whimpered ناله زاری
whimpered ناله کردن
whimper ناله زاری
murmuringly ناله کنان
groan ناله کردن
ululation ناله و زاری
utter a groan ناله براوردن
groaning ناله کردن
utter a groan ناله کردن
groaned ناله کردن
to utter a groan ناله براوردن
whinge ناله کردن
whinged ناله کردن
whingeing ناله کردن
to utter a groan ناله کردن
whinging ناله کردن
groans ناله کردن
mewl ناله کردن
whinges ناله کردن
groaningly ناله کنان
bleating ناله کردن
bleated ناله کردن
bleat ناله کردن
with doleful outcry <idiom> با ناله [نقنق ]
plaintive ناله امیز
whiningly ناله کنان
bleats ناله کردن
whine ناله کردن
whined ناله کردن
hone ناله کردن
honing ناله کردن
honed ناله کردن
hones ناله کردن
whining ناله کردن
whines ناله کردن
he adored that woman ان زن رابسیاردوست می داشت
apanage اختصاص داشت
talent درون داشت
durst زهره داشت
talents درون داشت
factum یاد داشت
expectations چشم داشت
expectation چشم داشت
note book دفتریاد داشت
without letted باز داشت
expectantly با چشم داشت
talented درون داشت
when will women have the vote? خواهند داشت
dwelt منزل داشت
he loved her dear اوبسیاردوست داشت
dolor مرض دردناک ناله
to r. at something از چیزی ناله کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com