English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (6 milliseconds)
English Persian
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
Other Matches
inexpediency بی مصلحتی
inexpedience بی مصلحتی
advisable مصلحتی
A matter of expediency . یک امر مصلحتی
marriages ازدواج پیمان ازدواج
marriage ازدواج پیمان ازدواج
spousal ازدواج
matrimony ازدواج
marriage ازدواج
hymens ازدواج
marriageable age ازدواج
hymen ازدواج
marriages ازدواج
termination of marriage فسخ ازدواج
wedder ازدواج کننده
temporary marriage ازدواج موقت
wive ازدواج کردن
mismatch ازدواج ناجور
marriage bed قباله ازدواج
mesalliance ازدواج با زیردستان
marriage registry دفتر ازدواج
marriage line گواهینامه ازدواج
misogamist بیزار از ازدواج
misogamy بیزاری از ازدواج
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
misogamy ازدواج ستیزی
nullity of marriage بطلان ازدواج
post nuptial بعد از ازدواج
registration of marriage ثبت ازدواج
civil marriage ازدواج محضری
civil marriages ازدواج محضری
wedded ازدواج کرده
wedded وابسته به ازدواج
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
dissolution of marriage انحلال ازدواج
join ازدواج کردن
matrimony ازدواج نکاح
match ازدواج زورازمایی
matches ازدواج زورازمایی
marries ازدواج کردن
marry ازدواج کردن
single ازدواج نکرده
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
affiance پیمان ازدواج
premarital پیش از ازدواج
matrimonial مربوط به ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
remarriage ازدواج مجدد
sole ازدواج نکرده
to take to wife ازدواج کردن با
soles ازدواج نکرده
joined ازدواج کردن
gamophobia ازدواج هراسی
joins ازدواج کردن
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
marriage line عقدنامه سند ازدواج
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
nubile قابل ازدواج و همسری
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
ban اعلان ازدواج در کلیسا
banning اعلان ازدواج در کلیسا
newlywed تازه ازدواج کرده
common law marriage ازدواج غیر رسمی
bans اعلان ازدواج در کلیسا
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com