English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
demonstratively ازراه اثبات
Search result with all words
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
Other Matches
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
pervertible ازراه در رو
controversially ازراه مباحثه
conjugally ازراه زناشویی
catechist ازراه پرسش
by sea ازراه دریا
by indirection ازراه تقلب
by ear ازراه گوش
by courtesy ازراه التفات
algebraically ازراه جبر
foully ازراه خیانت
inquiringly ازراه استفسار
encouragingly ازراه تشویق
intuitively ازراه برهانی
intuitively ازراه کشف
intuitively ازراه انتقال
inquiringly ازراه بازجویی
diagnostically ازراه تشخیص
posteriori ازراه استقرار
paraphrastically ازراه تفسیر
introspectively ازراه خودنگری
interrogatively ازراه پرسش
interposingly ازراه مداخله
offensively ازراه تهاجم
inferentially ازراه استنباط
heretically ازراه رفض
exegetically ازراه تفسیر
gymnastically ازراه ورزش
hieroglyphically ازراه تصویرنگاری بطورمرموزیاغیرخوانا
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
philosophically ازراه حکمت دوستی
foully ازراه نادرستی بطورغیرعادلانه
catechization ازراه سئوال وجواب
glozingly ازراه عیب پوشی
ingratiatingly ازراه خود شیرینی
professionally ازراه پیشه یاکسب
basophobia هراس ازراه رفتن
inferentially ازراه نتیجه گیری
gnosticize ازراه عرفان تشریح کردن
concretionary تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
endermic ازراه پوستی از ورا پوست
air movements حرکت دادن ازراه هوا
long distance ازراه دور تلفن کردن
withdrawals تخلیه مواضع ازراه هوا
long-distance ازراه دور تلفن کردن
polemically ازراه مجادله یا سیتزه بطورمباحثه
withdrawal تخلیه مواضع ازراه هوا
rje ورود برنامه ازراه دورEntry ob
debaueh ازراه درکردن گمراه کردن
patronizingly ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
gamogenesis زاد و ولد ازراه جفت گیری
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
intriguingly با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
telecommunications access method روش دستیابی ارتباطات ازراه دور
parrotry بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
parasyntheton واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
bobs ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
catechetical مبنی براموزش زبانی ازراه پرسش وپاسخ
bobbing ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
impo کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
bob ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
optophone الت تبدیل روشنایی بصدابدانگونه که کوران موادچاپی را ازراه به گوش بخواند
sand crack ترکی که ازراه رفتن روی ریگ گرم درپای انسان پیداشود
structuralism بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
show اثبات
positivity اثبات
positiveness اثبات
demonstration اثبات
verification اثبات
showed اثبات
proof اثبات
shows اثبات
vindication اثبات
assertion اثبات
ascertainment اثبات
proving اثبات
agument اثبات
proofs اثبات
demonstrations اثبات
substantiation اثبات
subantiation اثبات
manifestative اثبات کننده
deraign اثبات کردن
provability قابلیت اثبات
ontology probandi بار اثبات
onus of proof بار اثبات
corroborating اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
burden of proof بار اثبات
burden of proof وفیفه اثبات
corroborated اثبات کردن
corroborate اثبات کردن
hold up <idiom> اثبات حقیقت
onus probandi بار اثبات
asserts اثبات کردن
asserting اثبات کردن
demonstrator اثبات کننده
indemonstrable اثبات نا پذیر
proof اثبات [ریاضی]
in proof of برای اثبات
in order to prove برای اثبات
provable قابل اثبات
assert اثبات کردن
asserted اثبات کردن
demonstrators اثبات کننده
proving اثبات کردن
documentation اثبات بامدرک
demonstrated اثبات کردن
justificatory اثبات کننده
program proving اثبات برنامه
proved اثبات کردن
proves اثبات کردن
supporting اثبات کردن
positivist اثبات گرا
affirm اثبات کردن
demonstrations اثبات تجربی
demonstration اثبات تجربی
prover اثبات کردن
predication اثبات موعظه
demonstrating اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
demonstrate اثبات کردن
theorem proving اثبات نظریه
prove اثبات کردن
self-evident بی نیاز از اثبات
affirmations تصدیق اثبات
ascertainable اثبات پذیر
affirmation تصدیق اثبات
substantiate اثبات کردن
substantiated اثبات کردن
proven اثبات شده
substantiates اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
demonstrative اثبات کننده
verifiability اثبات پذیری
positivism اثبات گرایی
logical positivism اثبات گرایی منطقی
demonstrably قابل شرح یا اثبات
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
demonstrable قابل شرح یا اثبات
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
probative دال بر اثبات مشروط
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
provably بطور اثبات پذیر
probatory دال بر اثبات مشروط
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
vindicate اثبات بیگناهی کردن
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
veritable قابل اثبات حقیقت
vindicated اثبات بیگناهی کردن
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicating اثبات بیگناهی کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com