English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
debaueh ازراه درکردن گمراه کردن
Other Matches
to touch off درکردن خالی کردن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
long-distance ازراه دور تلفن کردن
gnosticize ازراه عرفان تشریح کردن
long distance ازراه دور تلفن کردن
misdirecting گمراه کردن
seducing گمراه کردن
seduces گمراه کردن
inveigles گمراه کردن
seduced گمراه کردن
seduce گمراه کردن
misled گمراه کردن
inveigle گمراه کردن
lead astray گمراه کردن
misleads گمراه کردن
misinforms گمراه کردن
to put off the scent گمراه کردن
inveigling گمراه کردن
misdirects گمراه کردن
misdirect گمراه کردن
misinforming گمراه کردن
misdirected گمراه کردن
inveigled گمراه کردن
misguide گمراه کردن
to lead astray گمراه کردن
to lead a گمراه کردن
to lead up the garden گمراه کردن
misinformed گمراه کردن
mislead گمراه کردن
misinform گمراه کردن
baffle گیج یا گمراه کردن
inveigle گمراه کردن وبردن
baffled گیج یا گمراه کردن
inveigles گمراه کردن وبردن
baffling گیج یا گمراه کردن
inveigling گمراه کردن وبردن
inveigled گمراه کردن وبردن
baffles گیج یا گمراه کردن
jape گمراه کردن جماع کردن
volleyed شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleying شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleys شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volley شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
to explain away درکردن
discharges درکردن
shoots درکردن
shoot درکردن
to fire off درکردن
discharge درکردن
set off درکردن
poop تفنگ درکردن
poops تفنگ درکردن
looser رهاکردن درکردن
to stretch one's legs <idiom> خستگی درکردن
loose رهاکردن درکردن
pistol تپانچه درکردن
pistols تپانچه درکردن
loosest رهاکردن درکردن
intent on doing anything مصمم درکردن کاری
squib کنایه فشفشه درکردن
squibs کنایه فشفشه درکردن
To swallow an insult . To gloss over. زیر سبیل درکردن
bluffed حریف را از میدان درکردن
bluffing حریف را از میدان درکردن
bluffs حریف را از میدان درکردن
bluff حریف را از میدان درکردن
pervertible ازراه در رو
offensively ازراه تهاجم
exegetically ازراه تفسیر
encouragingly ازراه تشویق
paraphrastically ازراه تفسیر
demonstratively ازراه اثبات
foully ازراه خیانت
inferentially ازراه استنباط
posteriori ازراه استقرار
inquiringly ازراه بازجویی
by courtesy ازراه التفات
by ear ازراه گوش
interrogatively ازراه پرسش
catechist ازراه پرسش
interposingly ازراه مداخله
controversially ازراه مباحثه
conjugally ازراه زناشویی
diagnostically ازراه تشخیص
by sea ازراه دریا
introspectively ازراه خودنگری
by indirection ازراه تقلب
inquiringly ازراه استفسار
heretically ازراه رفض
algebraically ازراه جبر
intuitively ازراه برهانی
intuitively ازراه کشف
gymnastically ازراه ورزش
intuitively ازراه انتقال
ingratiatingly ازراه خود شیرینی
professionally ازراه پیشه یاکسب
glozingly ازراه عیب پوشی
hieroglyphically ازراه تصویرنگاری بطورمرموزیاغیرخوانا
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
philosophically ازراه حکمت دوستی
basophobia هراس ازراه رفتن
inferentially ازراه نتیجه گیری
catechization ازراه سئوال وجواب
foully ازراه نادرستی بطورغیرعادلانه
withdrawal تخلیه مواضع ازراه هوا
concretionary تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
rje ورود برنامه ازراه دورEntry ob
polemically ازراه مجادله یا سیتزه بطورمباحثه
withdrawals تخلیه مواضع ازراه هوا
air movements حرکت دادن ازراه هوا
endermic ازراه پوستی از ورا پوست
intriguingly با دوز و کلک ازراه عشقبازی نهانی
patronizingly ازروی بزرگ منشی ازراه تشویق
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
gamogenesis زاد و ولد ازراه جفت گیری
telecommunications access method روش دستیابی ارتباطات ازراه دور
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
aberrant گمراه
inveglement گمراه
devious گمراه
self deluded گمراه
perverted گمراه
hell-bent گمراه
amiss گمراه
astray گمراه
hell bent گمراه
parasyntheton واژهای که ازراه اشتقاق وترکیب درست شود
catechetical مبنی براموزش زبانی ازراه پرسش وپاسخ
bobbing ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
impo کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
parrotry بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
bob ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
bobs ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
to fall into error گمراه شدن
screwy گمراه کننده
screwiest گمراه کننده
screwier گمراه کننده
seductive گمراه کننده
corruptible گمراه شدنی
misleading گمراه کننده
sinister گمراه کننده
inveigler گمراه سازنده
to go a گمراه شدن
perverts گمراه شدن
strays گمراه شدن
she went wrong گمراه شد پالانش کج شد
perverting گمراه شدن
err گمراه شدن
errs گمراه شدن
erred گمراه شدن
seducer گمراه کنندهseduction
straying گمراه شدن
stray گمراه شدن
perverse گمراه هرزه
heterodox گمراه زندیق
seduction گمراه سازی
delusive گمراه کننده
pervert گمراه شدن
to go astray گمراه شدن
to get lost گمراه شدن
lothario گمراه کننده زنان
delusory فریبنده گمراه کننده
sinuous غیرمستقیم گمراه کننده
to be deluded گمراه شده بودن
throw off <idiom> گیج شدن ،گمراه
lost شکست خورده گمراه
to be fooled گمراه شده بودن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
hocus pocus چیز گمراه کننده معضل
pervertible گمراه شدنی کج راه کردنی
perversive گمراه کننده منحرف سازنده
illusive گمراه کننده مشتبه سازنده
illusory گمراه کننده مشتبه سازنده
sand crack ترکی که ازراه رفتن روی ریگ گرم درپای انسان پیداشود
optophone الت تبدیل روشنایی بصدابدانگونه که کوران موادچاپی را ازراه به گوش بخواند
The comparison is misleading [flawed] . مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
self blinded گمراه شده توسط نفس خود
ignisfatuus چیز گمراه کننده شعله کمرنگ
accidentalism تشخیص علائم گمراه کننده مرض
smokescreen عمل یا حرف گمراه کننده یا مستتر سازنده
structuralism بخشی از روانشناسی که ازراه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرارمیدهد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
remote control کنترل ازراه دور کنترل بی سیم از راه دور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com