Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sympathetically
ازروی همدردی یا هم فکری غمخوارانه
Other Matches
injudiciously
بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
impartially
ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
pusillanimously
ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
pig headedly
ازروی کله شقی ازروی کودنی
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
discerningly
ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
expertly
ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically
ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
condolence
همدردی
condolences
همدردی
sympathy
همدردی
sympathies
همدردی
pity
رحم همدردی
pities
رحم همدردی
pitied
رحم همدردی
neighbourly feelings
احساسات همسایگی همدردی
sympathy with any one
همدردی یاهمفکری باکسی
sympathies
[bereavement]
همدردی
[تسلیت]
[در عزاداری]
My heart goes out to you.
<idiom>
با تو همدردی می کنم.
[اصطلاح روزمره ]
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
inconsiderateness
بی فکری
incogitancy
بی فکری
incogitance
بی فکری
mental
فکری
braininess
فکری
notional
فکری
excogitative
فکری
cerebral
فکری
reflectional
فکری
irreflection
بی فکری
conceptual
فکری
intellectual
فکری
intellectuals
فکری
sentience
زندگی فکری
caprices
تمایل فکری
caprice
تمایل فکری
visualization
تجسم فکری
reflective
فکری بازتابی
indoctrination
تلقین فکری
obsession
وسواس فکری
enlightenment
روشن فکری
infantilism of thought
کوته فکری
prudery
کوته فکری
insularism
کوته فکری
ideological war
جنگ فکری
intellectual capital
سرمایه فکری
ideo motor
فکری- حرکتی
ideational shield
سپر فکری
heartsease
اسایش فکری
head work
کار فکری
brain work
کار فکری
dyslogia
گفتارپریشی فکری
mental work
کار فکری
narrow minddedness
کوتع فکری
obsessive rumination
نشخوار فکری
perspicuity
روش فکری
provinciality
کوته فکری
obsessions
وسواس فکری
perspective
جنبه فکری
mechanical
غیر فکری
notion
ادراک فکری
provincialism
کوته فکری
fanaticism
کوته فکری
captivity
گفتاری فکری
notions
ادراک فکری
perspectives
جنبه فکری
habiliment
جامه استعداد فکری
equanimity
تعادل فکری انصاف
absolute
آزاد از قیود فکری
intellectualize
بصورت فکری در اوردن
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
He is an inconderate person .
آدم بی فکری است
that is a good idea
خوب فکری است
brainstorms
اشفتگی فکری موقتی
thoughtless
لاقید ناشی از بی فکری
ideo motor act
عمل فکری- حرکتی
brainstorm
اشفتگی فکری موقتی
psychopathy
اختلالات فکری وروانی
obsessive compulsive state
حالت وسواس فکری- عملی
moron
فرد فاقد رشد فکری
morons
فرد فاقد رشد فکری
sympathisers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ?
به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
to be i. with an idea
فکری در کسی تاثیر نمودن
She's quite a back number.
<idiom>
او
[زن]
آدم کهنه فکری است.
sympathizer
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
(have a) bee in one's bonnet
<idiom>
فکری که مکررا به ذهن میآید
sympathizers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
pixilated
دارای عدم تعادل فکری
My thoughts and prayers go out to you.
<idiom>
با تو همدردی می کنم و برایت دعا می کنم.
sympathising
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathises
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathizing
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathizes
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathized
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathize
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
sympathised
همدردی یا همفکری کردن جانبداری کردن
radicalism
اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
idological parties
احزاب دارای روش فکری خاص
ideology
روش فکری فرد یا طبقه خاص
He is most suitable for brain work .
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
mastermind
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
masterminding
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
masterminds
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
ideologies
روش فکری فرد یا طبقه خاص
obsessive compupsive disorer
روان رنجوری وسواسی فکری- عملی
tabula rasa
مرحله فرضی فکری خالی ازافکاروتخیلات
masterminded
دارای نبوغ فکری ابداع کردن
psychomotor
ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
orthopsychiatry
تداوی روحی اختلالات فکری وروحی اطفال
Marxism
روش فکری کارل مارکس فیلسوف المانی
Mentally retarded children.
کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
psychokinesis
عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
cult
هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
churn
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
radicalism
روش فکری مبنی بر اصلاح طلبی و تحول خواهی
aeolist
انسانی غلط انداز که ادعای روشن فکری دارد
cults
هوس وجنون برای تقلید از رسم یاطرز فکری
churns
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churned
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
To work on someone
کسی را پختن
[از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
parochialism
محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
evolutionism
روش فکری کسانی که در جمیع امورمعتقد به سیر تکاملی هستند
stalinism
سیستم فکری مارکسیسم به نحوی که استالین ان را تعبیر و تفسیرکرده است
from
ازروی
prepossess
تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dialectic
البته باتفاوتهایی که ناشی از روش فکری خاص هر یک بود به کار می بردند
trotskism
سیستم فکری تروتسکی همکار لنین که به وسیله استالین از روسیه طرد شد
egalitaire
روش فکری است که طرفدارمساوات ابناء بشر در جمیع شئون میباشد
outside agency
شخصی که مجاز نیست درزمین گلف به بازیگر کمک فکری کند
fractiously
ازروی کج خلقی
finically
ازروی وسواس
headily
ازروی خودسری
heretically
ازروی فسادعقیده
hurry skurry
ازروی دستپاچگی
evadingly
ازروی تجاهل
equivocally
ازروی ایهام
flatulently
ازروی نفخ
flatulently
ازروی لاف
experientially
ازروی تجربه
floutingly
ازروی اهانت
frivolously
ازروی نادانی
facetiously
ازروی شوخی
excursively
ازروی بی ترتیبی
floutingly
ازروی استهزاء
glozingly
ازروی مداهنه
fatuously
ازروی بیشعوری
flightily
ازروی بوالهوسی
hurry scurry
ازروی دستپاچگی
ill humouredly
ازروی بد خویی
irreligiously
ازروی بی دینی
irresolutely
ازروی بی تصمیمی
irreverently
ازروی بی حرمتی
to get off
برخاستن ازروی
mystically
ازروی تصوف
grammatically
ازروی دستور
obedienlv
ازروی فرمانبرداری
open mindldly
ازروی بی تعصبی
pettishly
ازروی کج خلقی
perfidiously
ازروی خیانت
inexorably
ازروی سنگدلی
querulousy
ازروی کج خلقی
submissively
ازروی فروتنی
dissolute
ازروی هرزگی
purposelessly
ازروی بی مقصودی
politicly
ازروی مصلحت
powerlessly
ازروی ضعف
irefully
ازروی تندی
huffily
ازروی کج خلقی
ill humouredly
ازروی بدخلقی
ill humouredness
ازروی بد خلقی
ill naturedly
ازروی بد خویی
illy
ازروی بد خواهی
immorally
از ازروی بد اخلاقی
in the abstract
ازروی تجرید
muddily
ازروی گیجی
constantly
ازروی ثبات
inconstantly
ازروی بی ثباتی
incontinently
ازروی بی عفتی
indecently
ازروی بی شرمی
indecisively
ازروی دو دلی
indelicately
ازروی بی نزاکتی
inexactly
ازروی بی دقتی
huffily
ازروی زودرنجی
insesately
ازروی بیحسی
insesately
ازروی بی عاطفگی
profligately
ازروی هرزگی
inefficiently
ازروی بی عرضگی
circumspectly
ازروی احتیاط
flippantly
ازروی سبکی
cold heartedly
ازروی بی عاطفگی
brotherly
ازروی دوستی
glaringly
ازروی خودنمائی
constrainedly
ازروی اجبار
distractedly
ازروی گیجی
contextually
ازروی قراین
courageously
ازروی جرات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com