Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
Other Matches
in the eye of
ازلحاظ
functionally
ازلحاظ وفیفه
ethnically
ازلحاظ نژادشناسی
fiscally
ازلحاظ مالی
gymnastically
ازلحاظ ورزش
departmentally
ازلحاظ اداری
industrially
ازلحاظ کار و صنعت
stocked
عادی ازلحاظ مدل
stock
عادی ازلحاظ مدل
genetically
ازلحاظ پیدایش واصل
To be most insistent. To hold tight.
سفت وسخت چسبیدن
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
sinter
بستن وسخت شدن
stiffenj
سفت وسخت کردن
sentence fragment
جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
ages
سرد وسخت کردن فولاد
catalepsy
تصلب وسخت شدن عضلات
age
سرد وسخت کردن فولاد
bluenose
ادم متعصب وسخت گیر
public spiritedly
ازلحاظ خیر خواهی مردم میهن پرستانه
speleology
مطالعه غارها ازلحاظ زمین شناسی وتاریخی
sandalwoods
چوب محکم وسخت صندل سفید
sandalwood
چوب محکم وسخت صندل سفید
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to be round with any one
با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
to marshal one's creditors
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
double standard
قواعد تبعیض امیز وسخت گیرمخصوصا نسبت بجنس زن
heterology
عدم تجانس بین اعضای مختلف ناهمگنی اعضاء ازلحاظ ساختمانی
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
blockbuster
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
martinet
ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
martinets
ادم با انضباط وسخت گیر سخت گیری وانضباط خشک منجنیق سنگ انداز
carnal
جسمانی
physical
جسمانی
fleshly
جسمانی
corporeal
جسمانی
bodily
واقعا جسمانی
outworld
دنیای جسمانی
somatization
جسمانی کردن
marasmus
پژمردگی جسمانی
sentience
حساسیت جسمانی
physical fitness
امادگی جسمانی
sensuousness
پیروی جسمانی
physical movement
حرکت جسمانی
physical handicap
معلولیت جسمانی
materials
مادی جسمانی
incorporate
غیر جسمانی
incorporates
غیر جسمانی
fleshpot
لذایذ جسمانی
bodily harm
صدمه جسمانی
corporality
هستی جسمانی تن
corporeality
جسمانی بودن
in the f.
بصورت جسمانی
physical
مادی جسمانی
fleshpots
راحتی جسمانی
temporal
جسمانی زمانی
earthen
مادی جسمانی
material
مادی جسمانی
worldly
جسمانی مادی
sensual
شهوانی جسمانی
incorporating
غیر جسمانی
anthropometry
انسان سنجی جسمانی
profaneness
وابستگی بچیزهای جسمانی
sensuously
مبنی بر لذات جسمانی
physical fitness
امادگی عمومی جسمانی
tussle
مسابقه جسمانی کشمکش
tussled
مسابقه جسمانی کشمکش
tussles
مسابقه جسمانی کشمکش
dysaesthesia
اختلال حواس جسمانی
incarnate
دارای شکل جسمانی
carnally
بطور جسمانی یا شهوانی
somatoform disorder
اختلال جسمانی شکل
physical aptitude test
ازمون استعداد جسمانی
physical anthropology
انسان شناسی جسمانی
sensuous
مبنی بر لذات جسمانی
tussling
مسابقه جسمانی کشمکش
stressing
تنش جسمانی- روانی
the outward man
ادم جسمانی جسم
somatization disorder
اختلال جسمانی کردن
rough up
<idiom>
حمله وصدمه جسمانی
stresses
تنش جسمانی- روانی
stress
تنش جسمانی- روانی
substantiate
ماهیت جسمانی دادن به
substantiated
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
ماهیت جسمانی دادن به
substantiating
ماهیت جسمانی دادن به
infantilism
کندی رشد جسمانی وعقلانی
habitus
وضعیت ساختمان جسمانی هیکل
zombiism
اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده
roughest
درشت
sturdiest
درشت
rough
درشت
grained
درشت
sturdier
درشت
macrosomatic
درشت تن
sturdy
درشت
rough hewn
درشت
coarse grained
درشت
harshest
درشت
macro generator
درشت زا
grossed
درشت
gross
درشت
harsher
درشت
harsh
درشت
macro
درشت
coarse fibred
نخ درشت
rough-hewn
درشت
grosser
درشت
majuscular
درشت
hulking
درشت
jumbos
درشت
shin bone
درشت نی
shank
درشت نی
of a coarse fibre
نخ درشت
coarse
درشت
coarser
درشت
crass
درشت
gruff
درشت
jumbo
درشت
coarsest
درشت
grossing
درشت
grosses
درشت
magnifier
درشت کن
abrupt
درشت
tibias
درشت نی
tibia
درشت نی
grossest
درشت
macrocycle
درشت حلقه
macro call
درشت فراخوان
macro assembler
درشت همگذار
largeof limb
درشت اندام
macro assembler
درشت همگزار
macro
درشت دستور
kerria
برگ درشت
kersey
شال درشت
humble bee
زنبور درشت
macropsia
درشت بینی
megalopsia
درشت بینی
megalopsis
درشت بینی
macroscopic
درشت نمود
magnifier
درشت نما
text hand
دستخط درشت
rappee
انفیه درشت
majuscule
حرف درشت
snowberry
اقطی گل درشت
rudas
درشت گنده
macroinstruction
درشت دستور
chesty
درشت پستان
macro declaration
درشت اعلان
macro definition
درشت تعریف
macro difinition
درشت تعریف
macro instruction
درشت دستور
macro instruction
درشت دستورالعمل
macro library
درشت کتابخانه
macro processor
درشت پردازشگر
macrocode
درشت برنامه
macrocode
دستورالعملهای درشت
macrograph
خط و تصویر درشت
macrography
درشت نویسی
rough spoken
درشت سخن
grumpish
ترشرو درشت
hulking
درشت استخوان
grits
ارد درشت
grit
ماسه درشت
magnifies
درشت کردن
gritted
ماسه درشت
magnified
درشت کردن
gritting
ماسه درشت
showers
درشت باران
showering
درشت باران
showered
درشت باران
shower
درشت باران
boldface
حرف درشت
roughest
درشت ناهموار
rough
درشت ناهموار
buckshot
ساچمه درشت
lump
تکه درشت
lumped
تکه درشت
lumps
تکه درشت
magnification
درشت نمایی
magnifying
درشت کردن
magnifications
درشت نمایی
grained
درشت باف
magnify
درشت کردن
boldfacing
درشت نمایی
bumble bee
زنبور درشت
gross
درشت بافت
macromolecule
درشت مولکول
grosser
درشت بافت
crus
درشت نی ساق
largest
درشت لبریز
larger
درشت لبریز
engross
درشت نوشتن
grossed
درشت بافت
large
درشت لبریز
costard
سیب درشت
exaggerated stereoscopy
درشت نما
brutish
بی شعور درشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com