English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (9 milliseconds)
English Persian
gymnastically ازلحاظ ورزش
Other Matches
cartwheel [gymnastics exercise] چرخ فلک [ورزش ژیمناستیک] [ورزش]
in the eye of ازلحاظ
functionally ازلحاظ وفیفه
departmentally ازلحاظ اداری
ethnically ازلحاظ نژادشناسی
fiscally ازلحاظ مالی
industrially ازلحاظ کار و صنعت
stock عادی ازلحاظ مدل
genetically ازلحاظ پیدایش واصل
stocked عادی ازلحاظ مدل
sentence fragment جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
speleology مطالعه غارها ازلحاظ زمین شناسی وتاریخی
public spiritedly ازلحاظ خیر خواهی مردم میهن پرستانه
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
heterology عدم تجانس بین اعضای مختلف ناهمگنی اعضاء ازلحاظ ساختمانی
pastimes ورزش
sports ورزش
sported ورزش
pastime ورزش
exercize ورزش
gymnastical ورزش
gymnastics ورزش
physical exercise ورزش
p.exercise ورزش
exercise ورزش
exercises ورزش
exercised ورزش
goal گل [ورزش]
flannel ورزش
sport ورزش
flannels ورزش
callisthenics ورزش
head spring ورزش واکروبات با سر
workout ورزش شدید
gymnastically ازراه ورزش
athletics علم ورزش
sportswear لباس ورزش
amateurism ورزش اماتوری
athleticism ورزش گرایی
exerciser اسباب ورزش
workouts ورزش شدید
pull over پیراهن کش ورزش
sweat pants شلوار ورزش
sport palace کاخ ورزش
workout ورزش روزانه
workouts ورزش روزانه
playsuit لباس ورزش
physical therapy ورزش درمانی
sweatshirt پیراهن ورزش
goal scorer گلزن [ورزش]
sweatshirts پیراهن ورزش
fine drawn نتیجه ورزش
to miss the goal به گل نزدن [ورزش]
ring صحنه ورزش
canoeing ورزش با کانو
athlete قهرمان ورزش
athletes قهرمان ورزش
callisthenics ورزش سبک
gymnastics ورزش ژیمناستیک
practice ورزش تمرین
to miss the goal گل نکردن [ورزش]
train ورزش کردن
trained ورزش کردن
trains ورزش کردن
ploy امر ورزش
ploys امر ورزش
practise ورزش تمرین
practicing ورزش تمرین
ringside در کنارصحنه ورزش
fishing ورزش ماهیگیری
angling ورزش ماهیگیری
professionalism ورزش حرفهای
coached مربی ورزش
coach مربی ورزش
coaches مربی ورزش
skiing ورزش اسکی
training ورزش کاراموزی
practising ورزش تمرین
practises ورزش تمرین
American football فوتبال آمریکایی [ورزش]
nunchaku نانچیکوهات [ورزش] [کونگ فو]
nunchuks نانچیکوهات [ورزش] [کونگ فو]
danger sticks نانچیکوهات [ورزش] [کونگ فو]
exercise ورزش تمرین کردن
ball game ورزش یا بازی با توپ
game هرنوع ورزش بامقررات
ball games ورزش یا بازی با توپ
stadium میدان ورزش مرحله
final whistle سوت پایان [ورزش]
open exercise ورزش در هوای ازاد
sportsmanship ورزش دوستی مردانگی
stadia میدان ورزش مرحله
stadiums میدان ورزش مرحله
exercises ورزش تمرین کردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
body building ورزش زیبایی اندام
body-building ورزش زیبایی اندام
exercised ورزش تمرین کردن
i now know the v of exercise اکنون قدر ورزش را میفهمم
xystus ایوان سرپوشیده برای ورزش
colosseum امفی تئاتر میدان ورزش
Mountaineering . Mountain - climbing . کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
He is an excellent player. عالی بازی می کند ( ورزش )
sportfishing ورزش ماهیگیری با قلاب ونخ
to exercise is use ful ورزش کردن سودمند است
to stretch one's legs برای ورزش راه رفتن
to ease to a victory به سادگی برنده شدن [ورزش]
sportsmen ورزش دوست ورزشکار جوانمرد
starting whistle سوت آغاز بازی [ورزش]
sportsman ورزش دوست ورزشکار جوانمرد
fans پنکه تماشاچی ورزش دوست
fanning پنکه تماشاچی ورزش دوست
international match مسابقه بین المللی [ورزش]
out of bounds بیرون از زمین بازی [ورزش]
fan پنکه تماشاچی ورزش دوست
to make a substitution عوض کردن بازیگر [ورزش]
to substitute out [players] عوض کردن بازیگر [ورزش]
defence [British E] دفاع [قانون] [ورزش] [ارتش]
defense [American E] دفاع [قانون] [ورزش] [ارتش]
fanned پنکه تماشاچی ورزش دوست
to do [turn] a cartwheel چرخ فلک زدن [در ورزش]
marksman تیرانداز ماهر [ارتش و ورزش]
set a record رکورد بر جای گذاشتن [ورزش]
fan پشتیبان [طرفدار] [هوادار] [ورزش]
marksman نشانه گیر [ارتش و ورزش]
field events ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
to stonewall در حالت تدافع بازی کردن [ورزش]
to defend aggressively در حالت تدافع بازی کردن [ورزش]
dumb bell میله اهنی دوسرگلوله داربرای ورزش
Exercize is good for the health. ورزش برای سلامتی خوب است
field event ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
movement off-the-ball بازی بدون توپ [تمرین ورزش فوتبال]
to be out of action [because of injury] غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
tubing ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
bloomers شلوارزنانه گشادکه زنهای ورزش کننده می پوشند
sports پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
blazers نوعی کت پشمی یاابریشمی ورزشی ژاکت مخصوص ورزش
sport پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sported پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
blazer نوعی کت پشمی یاابریشمی ورزشی ژاکت مخصوص ورزش
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
agoines مسابقههای سه گانه یونانیان باستان ورزش وموسیقی وغشه یادو
booked اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
book اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
books اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Training makes the memory absorb more. آموزش [ورزش حافظه] باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
tackles درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackled درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com