Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
hardness tester
ازمایش کننده یا تستر سختی
Other Matches
integrate circuit tester
دستگاه ازمایش ای سی تستر ای سی
hardness test
ازمایش سختی
rockwell hardness test
ازمایش سختی راک ول
vickers hardness test
ازمایش سختی ویکرز
rebound hardness test
ازمایش سختی جهشی
hardness testing machine
دستگاه ازمایش سختی
drop hardness test
ازمایش سختی سقوطی
joming test
ازمایش تعیین سختی فلزات
vicker's diamond hardness tester
دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
test element
دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
tube tester
دستگاه ازمایش لامپ ازمایش کننده لامپ
ground detector
تستر زمین
tester
ازمایش کننده
trier
ازمایش کننده
triers
ازمایش کننده
line tester
ازمایش کننده خط
crucial experiment
ازمایش تعیین کننده
test pilot
خلبان ازمایش کننده هواپیما
grid current tester
ازمایش کننده جریان شبکه
flash point tester
ازمایش کننده نقطه اشتعال
test pilots
خلبان ازمایش کننده هواپیما
fatigue testing machine
دستگاه ازمایش کننده خستگی
tempers
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
use testing
ازمایش عمر قانونی ازمایش مدت متوسط دوام وسایل
pilot method
عمل ازمایش سیستم کامپیوتری در یک ناحیه بجای ازمایش ان در محدوده گستردهای از فعالیت ها
tryout
ازمون برای گزیدن نامزدمسابقات یانمایش وغیره ازمایش درجه استعداد ازمایش
assay
محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
assays
محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
flight test
ازمایش پرواز یا ازمایش امادگی پرتاب موشک
continous immersion test
ازمایش فروبری دائمی ازمایش غوطه وری
insulation test
ازمایش ایزولاسیون ازمایش عایق بندی
soil examination
بررسی و ازمایش زمین ازمایش خاک
service test
ازمایش از وضعیت تجهیزات و وسایل پشتیبانی ازمایش امادگی رزمی وسایل
flight test
ازمایش هواپیما برای پرواز ازمایش پرواز کردن
creep test
ازمایش خزش در درجه حرارت عادی ازمایش خزش
confident test
ازمایش قابلیت اطمینان ازمایش اطمینان از عمل یکان
dial test indicator
دستگاه نشاندهنده مدرج دستگاه ازمایش کننده مدرج
environmental test
ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
seriously
به سختی
strictness
سختی
aggravation
سختی
hardness
سختی
inexorability
سختی
implacability
سختی
difficulty
سختی
hardships
سختی
difficulties
سختی
oppressiveness
سختی
duress
سختی
flintiness
سختی
odburacy
سختی
heavily
به سختی
intensity
سختی
severity
سختی
violence
سختی
impenetrableness
سختی
privation
سختی
privations
سختی
inclemency
سختی
inflexibility
سختی
inexpiableness
سختی
hardship
سختی
induration
سختی
adamancy
سختی
adamancy
سر سختی
rigours
سختی
rigour
سختی
rigors
سختی
terribleness
سختی
rigidity
سختی
long suffering
سختی کش
toughness
سختی
intension
سختی
rigorousness
سختی
hardness of water
سختی اب
roughing
سختی
soreness
سختی
astingency
سختی
stiffness
سختی
buckram
سختی
intenseness
سختی
rigorism
سختی
austerity
سختی
arduousness
سختی
hardily
به سختی
hard lines
سختی
grievousness
سختی
hardiness
سختی
rigor
سختی
tenacity
سختی
sternness
سختی
intolerableness
سختی
steeliness
سختی
intractability
سختی
rebound hardness
سختی جهشی
strain hardness
سختی درجه
acataposis
سختی بلع
water hardness
درجه سختی آب
graveness
عبوسی سختی
addle
سختی گرفتاری
strain hardness
سختی کشی
depth of hardening zone
عمق سختی
gameness
جان سختی
impact hardness
سختی برخورد
hardenability
قابلیت سختی
duration
سختی بقاء
I hardly ate
من تو را سختی خوردم
life of privation
زندگی در سختی
tenacity coefficient
ضریب سختی
temporary hardness
سختی موقت
durometer
سختی سنج
eburnation
عاجی سختی
permanent hardness
سختی دائمی
depth of case
عمق سختی
permanent hardness of water
سختی دایم اب
thermosetting
سختی پذیر
resistance
سختی مخالفت
granite
سختی استحکام
imperviousness
سختی بی اعتنائی
stubbornness
سر سختی لجاجت
asperity
سختی ترشی
hardly any
به سختی هیچ
[هر]
to suffer hardship
سختی کشیدن
softened
سختی را گرفتن
irreconcilableness
سختی در عقیده
softens
سختی را گرفتن
refractorily
باسر سختی
sclerometer
سختی سنج
softener
کاهنده سختی اب
stubbornly
از روی سر سختی
solidity
استواری سختی
painfulness
زحمت سختی
soften
سختی را گرفتن
narrow circumstances
تنگی سختی
irreconcilability
سختی در عقیده
stresses
سختی پریشان کردن
thermoset
پلاستیک سختی ناپذیر
to escape with life and limb
سختی رهایی جستن
stress
سختی پریشان کردن
scratch hardness tester
ازمایشگر سختی خراش
scratch hardness
درجه سختی خراش
scleroscope hardness
دستگاه سختی سنج
the violence of a wind
سختی یاتندی باد
stressing
سختی پریشان کردن
heavy fighting is in progress
جنگ سختی جریان
to rub through or along
با سختی بسر بردن
nip and tuck
<idiom>
به سختی تمام کردن
quenching
ترساندن درجه سختی
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
eke out
<idiom>
به سختی بدست آوردن
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
It was raining hard.
باران سختی می با رید
thrust hardness
درجه سختی فشاری
brinell hardness number
ضریب سختی برینل
thermoplastics
پلاستیک سختی ناپذیر
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
red hardness
سختی گرم سرخ
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
footed
سر تیر ماده سختی راقراردادن
water softener
[کاهش دهنده درجه سختی آب]
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
pressed for time
<idiom>
با اشکال وبه سختی وقت
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
to get off easy
بدون سختی رها یافتن
to get off lightly
بدون سختی رها یافتن
thermoplast
پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
charley horse
سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
to get off cheaply
بدون سختی رها یافتن
English is not a hard language .
انگلیسی زبان سختی نیست
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
to pile up or on the agony
شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
violence
شدت و تندی و سختی خشونت
serverance allowance
حق پوشاک برای سختی هوا
to plow
[one's way]
through something
[American English]
با سختی در کاری جلو رفتن
lift is full of troubles
زندگی را سراسر سختی است
to talk like a Dutch uncle to somebody
[American E]
<idiom>
کسی را به سختی راملامت کردن
[اصطلاح]
irresistibleness
غیر قابل مقاومت بودن سختی
He is hard nut to crack .
آدم سختی (سخت گیری )است
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
dutch uncle
کسی که به سختی دیگری راملامت کند
impenitence
سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
give (someone) a hard time
<idiom>
لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
implacably
از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
accolades
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to take the bull by the horns
دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
accolade
سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
carbonet hardness
درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
durometer
اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
lignum vi tae
یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com