English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English Persian
yaw ازمسیر خود منحرف شدن
yawed ازمسیر خود منحرف شدن
Search result with all words
bolt فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolted فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolting فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
Other Matches
deviating منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
fall off انحراف ازمسیر
error خطای تیراندازی انحراف گلوله ازمسیر
errors خطای تیراندازی انحراف گلوله ازمسیر
turn in point نقطه چرخش هواپیما ازمسیر تقرب در مسیر تک
trajectory shift انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
slip لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
slipped لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
slips لغزش ازمسیر تصحیح مسیر چتر یاگلوله از نظرانحراف باد
pit منطقه خارج ازمسیر برای رسیدگی به انها که ضمن مسابقه اتومبیل رانی به کمک نیازدارند شکاف عمودی درکوه
pits منطقه خارج ازمسیر برای رسیدگی به انها که ضمن مسابقه اتومبیل رانی به کمک نیازدارند شکاف عمودی درکوه
deviation انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
deviations انحراف مغناطیسی یا انحراف محور قطب نما انحراف ازمسیر
pervert منحرف
digressional منحرف
hell bent منحرف
aberrant منحرف
perverts منحرف
perverting منحرف
amiss منحرف
hell-bent منحرف
deviant منحرف
deviants منحرف
lost منحرف
deviator منحرف
deviates منحرف
deviate منحرف
perverted منحرف
deviated منحرف
perverse منحرف
deviating منحرف
astray منحرف
awry منحرف
deflecting منحرف شدن
deflecting منحرف کردن
astray منحرف بیراه
call off منحرف کردن
digressing منحرف شدن
deviator منحرف شونده
deflected منحرف کردن
deflected منحرف شدن
digress منحرف شدن
digressed منحرف شدن
deflect منحرف کردن
deflect منحرف شدن
digresses منحرف شدن
deflects منحرف شدن
deflects منحرف کردن
deviating منحرف شدن
deviates منحرف شدن
deviated منحرف شدن
deviate منحرف شدن
diverted منحرف شدن
perverts منحرف کردن
perverting منحرف کردن
pervert منحرف کردن
perversity منحرف بودن
hell-bent منحرف شده
hell bent منحرف شده
bend منحرف کردن
curving کم کم منحرف شدن
errant منحرف بدنام
intervert منحرف کردن
fall off منحرف شدن
wring منحرف کردن
wringing منحرف کردن
wrings منحرف کردن
swerve منحرف شدن
swerve منحرف کردن
curves کم کم منحرف شدن
curve کم کم منحرف شدن
divert منحرف کردن
divert منحرف شدن
diverted منحرف کردن
diverts منحرف کردن
diverts منحرف شدن
to step aside منحرف شدن
diversionary منحرف کننده
step aside منحرف شدن
pay off منحرف شدن
excurse منحرف شدن
swerved منحرف شدن
averting منحرف کردن
averts منحرف کردن
swerves منحرف شدن
draw off منحرف کردن
swerving منحرف کردن
avert منحرف کردن
swerved منحرف کردن
divertive منحرف کننده
digressively بطور منحرف
swerving منحرف شدن
swerves منحرف کردن
averted منحرف کردن
to call off منحرف یامنصرف کردن
twisty پیچ دار منحرف
to put off the scent ازجاده منحرف کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic منحرف کردن ترافیک
skewing منحرف کج نگاه کردن
skews منحرف کج نگاه کردن
detours خط سیر را منحرف کردن
oblique غیر مستقیم منحرف
antevert به جلو منحرف کردن
back slide منحرف شدن از مسیر
devious غیر مستقیم منحرف
distracts منحرف کردن توجه
distract منحرف کردن توجه
deflecting electrode الکترد منحرف کننده
deflector plates صفحههای منحرف کننده
detour خط سیر را منحرف کردن
skew منحرف کج نگاه کردن
deflecting voltage ولتاژ منحرف کننده
divertor switch کلید منحرف کننده
deflecting electrode صفحه منحرف کننده
diversionary attack تک منحرف کننده توجه دشمن
indivertible انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
perversive گمراه کننده منحرف سازنده
magnetic deflection field میدان منحرف کننده مغناطیسی
falloff متوجه بودن منحرف شدن
wander اواره بودن منحرف شدن
sidetracked از امر اصلی منحرف شدن
sidetrack از امر اصلی منحرف شدن
wanders اواره بودن منحرف شدن
slips سرخوردن منحرف شدن از مسیر
jumped تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumps تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
warp منحرف کردن تاب برداشتن
warped منحرف کردن تاب برداشتن
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
slipped سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slip سرخوردن منحرف شدن از مسیر
baffled منحرف کننده جریان سیال
baffles منحرف کننده جریان سیال
warps منحرف کردن تاب برداشتن
baffle منحرف کننده جریان سیال
incorruptible فساد نا پذیر منحرف نشدنی
baffling منحرف کننده جریان سیال
wandered اواره بودن منحرف شدن
extravagate ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
sympodium منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
to veer off the street از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
borrowed مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
angle block سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
borrows مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
spoiler تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
tabbed flap فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
covered گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
to fly off شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warps تاب دار کردن منحرف کردن
warp تاب دار کردن منحرف کردن
warped تاب دار کردن منحرف کردن
alienate بیگانه کردن منحرف کردن
deflected منحرف کردن منکسر کردن
deflecting منحرف کردن منکسر کردن
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
strays سرگردان شدن منحرف شدن
straying سرگردان شدن منحرف شدن
stray سرگردان شدن منحرف شدن
deflects منحرف کردن منکسر کردن
alienates بیگانه کردن منحرف کردن
alienating بیگانه کردن منحرف کردن
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
deflect منحرف کردن منکسر کردن
anti balance tab بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
swerves عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving عدول کردن منحرف کردن کج کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com