Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
dissipate
ازهم پاشیدن اسراف کردن
dissipates
ازهم پاشیدن اسراف کردن
dissipating
ازهم پاشیدن اسراف کردن
Other Matches
bursts
ازهم پاشیدن
burst
ازهم پاشیدن
prodigalize
اسراف کردن
lavished
ولخرجی اسراف کردن
lavish
ولخرجی اسراف کردن
lavishes
ولخرجی اسراف کردن
lavishing
ولخرجی اسراف کردن
breaks
ازهم باز کردن
scatters
ازهم جدا کردن
scatter
ازهم جدا کردن
break
ازهم باز کردن
sprays
سمپاشی کردن پاشیدن
spraying
سمپاشی کردن پاشیدن
sprayed
سمپاشی کردن پاشیدن
spray
سمپاشی کردن پاشیدن
sprinkles
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkle
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
sprinkled
پاشیدن افشاندن ترشح کردن
to p something with water
اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
prodigality
اسراف
thriftessness
اسراف
dissipation
اسراف
lavishness
اسراف
lavishment
اسراف
exorbitance
اسراف
squander
اسراف
squandered
اسراف
squandering
اسراف
squanders
اسراف
thriftlessness
اسراف
lavishly
با اسراف و ولخرجی
profusion
اسراف سرشاری
energy dissipation
اسراف انرژی
dissipative
اسراف امیز
to hew asunder
ازهم جداکردن
indecomposable
ازهم نپاشیدنی
separate
جدا ازهم
interlace
ازهم گذراندن
separates
جدا ازهم
separated
جدا ازهم
out of gear
ازهم سواشده
discontiguous
جدا ازهم
divaricate
ازهم جداشدن
to fly asunder
ازهم ترکیدن
princeliness
زندگی مجلل اسراف
unsparing
سخت اسراف کننده
improvidence
عاقبت نیندیشی اسراف
prodigal
اسراف اور متلف
part with each other
ازهم جدا شدن
pulverulent
ازهم پاشنده گردی
diverged
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverges
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverge
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
indiscerptible
ازهم نپاشیدنی که تجزیه انرا فانی نسازد
water injection
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
cuno filter
نوعی فیلتر متشکل از تعدادی دیسک که توسط تیغه هایی ازهم جدا شده اند
strewed
پاشیدن
strewing
پاشیدن
strew
پاشیدن
irradiating
پاشیدن
spurtle
پاشیدن
strewn
پاشیدن
sprayed
پاشیدن
sprinkled
پاشیدن
sparge
پاشیدن
sprinkles
پاشیدن
sand
شن پاشیدن
sands
شن پاشیدن
irradiate
پاشیدن
irradiated
پاشیدن
decomposes
از هم پاشیدن
to wreck
از هم پاشیدن
decompose
از هم پاشیدن
perfuse
پاشیدن
spatter
پاشیدن
spattered
پاشیدن
sprinkle
پاشیدن
effuse
پاشیدن
disintegrating
از هم پاشیدن
disintegrates
از هم پاشیدن
sprays
پاشیدن
disintegrate
از هم پاشیدن
spatters
پاشیدن
spattering
پاشیدن
irradiates
پاشیدن
bestrew
پاشیدن
pouring
پاشیدن
affution
پاشیدن
pours
پاشیدن
affuse
پاشیدن
affose
پاشیدن
inseminating
پاشیدن
inseminated
پاشیدن
inseminate
پاشیدن
besprinkle
پاشیدن
inseminates
پاشیدن
spray
پاشیدن
spraying
پاشیدن
pour
پاشیدن
asperse
اب پاشیدن به
strews
پاشیدن
gravel
شن پاشیدن
poured
پاشیدن
shot blast
ساچمه پاشیدن
dabbles
رنگ پاشیدن
sprinkler
با اب پاش پاشیدن
splotch
ریزش یا پاشیدن
peppering
فلفل پاشیدن
salt
نمک پاشیدن
affusion
عمل پاشیدن
shot peen
ساچمه پاشیدن
dusted
ریختن پاشیدن
peppers
فلفل پاشیدن
salts
نمک پاشیدن
pepper
فلفل پاشیدن
dusts
ریختن پاشیدن
bespatter
باطراف پاشیدن
salted
نمک پاشیدن
infusions
ریختن پاشیدن
dabbled
رنگ پاشیدن
injecting
پاشیدن افشاندن
dabbling
رنگ پاشیدن
dust
ریختن پاشیدن
injects
پاشیدن افشاندن
infusion
ریختن پاشیدن
dabble
رنگ پاشیدن
injected
پاشیدن افشاندن
inject
پاشیدن افشاندن
to pour rays
پرتو افکندن یا پاشیدن
split up
از هم جدا شدن از هم پاشیدن
To sprinkle with salt . To salt .
نمک زدن ( پاشیدن )
littering
زاییدن اشغال پاشیدن
to i. aroom with a powder
گردی درخانه پاشیدن
to fan the flame
نمک برزخم پاشیدن
topdress
بطور سطحی پاشیدن
to pour oil on the flame
نمک بر زخم پاشیدن
add insult to the injury
<idiom>
نمک رو زخم پاشیدن
to pour oil on fire
نمک برزخم پاشیدن
to add fuel to fire
نمک بر زخم پاشیدن
litter
زاییدن اشغال پاشیدن
littered
زاییدن اشغال پاشیدن
litters
زاییدن اشغال پاشیدن
To rub salt in somebodys wound .
نمک بر زخم کسی پاشیدن
to top dress the eart
کود روی خاک پاشیدن
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
dye sublimation printer
چاپگر رنگی باکیفیت بالا که تصاویری با پاشیدن قط عات رنگی روی کاغذ ایحاد میکند
cultivation
جلب محبت برای استفاده درکسب اطلاعات دانه پاشیدن تماس برای جلب و به دام انداختن افراد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com