Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (8 milliseconds)
English
Persian
interlace
ازهم گذراندن
Other Matches
burst
ازهم پاشیدن
out of gear
ازهم سواشده
indecomposable
ازهم نپاشیدنی
divaricate
ازهم جداشدن
discontiguous
جدا ازهم
to hew asunder
ازهم جداکردن
to fly asunder
ازهم ترکیدن
separate
جدا ازهم
separated
جدا ازهم
separates
جدا ازهم
bursts
ازهم پاشیدن
pulverulent
ازهم پاشنده گردی
breaks
ازهم باز کردن
break
ازهم باز کردن
part with each other
ازهم جدا شدن
scatter
ازهم جدا کردن
scatters
ازهم جدا کردن
dissipating
ازهم پاشیدن اسراف کردن
diverges
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverge
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
diverged
ازهم دورشدن اختلاف پیداکردن
dissipate
ازهم پاشیدن اسراف کردن
dissipates
ازهم پاشیدن اسراف کردن
indiscerptible
ازهم نپاشیدنی که تجزیه انرا فانی نسازد
cuno filter
نوعی فیلتر متشکل از تعدادی دیسک که توسط تیغه هایی ازهم جدا شده اند
to be at ease
به گذراندن
surviving
گذراندن
survives
گذراندن
avert
گذراندن
averted
گذراندن
averting
گذراندن
averts
گذراندن
survived
گذراندن
survive
گذراندن
passes
گذراندن
to make a shift
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
pass
گذراندن
passed
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
idles
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
temporised
وقت گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
leach
از صافی گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
idlest
وقت گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
temporize
وقت گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
niggles
وقت گذراندن
play away
به بازی گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
piddles
وقت گذراندن
piddled
وقت گذراندن
piddle
وقت گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
niggled
وقت گذراندن
to rub through or along
بسختی گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
niggle
وقت گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
faring
گذراندن گذران کردن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
fared
گذراندن گذران کردن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
jauk
بیهوده وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
fares
گذراندن گذران کردن
fare
گذراندن گذران کردن
moons
بیهوده وقت گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
passes
گذراندن تصویب شدن
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
grips
بریدگی برای گذراندن اب
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
lobbies
برای گذراندن لایحهای
lobby
برای گذراندن لایحهای
pass
گذراندن تصویب شدن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
while
سپری کردن گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
push ball
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slug
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugged
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate
با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com