English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English Persian
forewarn ازپیش اخطار کردن
forewarned ازپیش اخطار کردن
forewarns ازپیش اخطار کردن
Other Matches
forefeel ازپیش احساس کردن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
pre engage ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن
cautioned اخطار کردن به
cite اخطار کردن
previse اخطار کردن
cautions اخطار کردن به
cautioning اخطار کردن به
cited اخطار کردن
citing اخطار کردن
cites اخطار کردن
notifies اخطار کردن به
misfeasance اخطار کردن
warn اخطار کردن به
warned اخطار کردن به
warns اخطار کردن به
notified اخطار کردن به
notifying اخطار کردن به
notify اخطار کردن به
caution اخطار کردن به
notify someone به کسی اخطار کردن
issue a warning اخطار صادر کردن
preferment ازپیش
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to give the guy to گریختن ازپیش
it was p of evil بدی را ازپیش خبرمیداد
advance ازپیش فرستاده شده
advances : ازپیش فرستاده شده
foretells ازپیش اگاهی دادن
advancing ازپیش فرستاده شده
foretelling ازپیش اگاهی دادن
foretell ازپیش اگاهی دادن
bespeak ازپیش سفارش دادن
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
the bird is p of that event مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
notify اعلام کردن اخطار کردن
notifying اعلام کردن اخطار کردن
notifies اعلام کردن اخطار کردن
announce اعلان کردن اخطار کردن
announcing اعلان کردن اخطار کردن
announces اعلان کردن اخطار کردن
announced اعلان کردن اخطار کردن
notified اعلام کردن اخطار کردن
hare and hounds بازی ای که دوتن بنام خرگوش ازپیش دویده خردههای کاغذبرزمین م
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
monition اخطار
notification اخطار
bidding اخطار
notice اخطار
premonitions اخطار
prenotion اخطار
caveats اخطار
caveat اخطار
noticed اخطار
noticing اخطار
notices اخطار
penalty اخطار
signal اخطار
signalled اخطار
yello card اخطار
penalties اخطار
talking-to اخطار
signaled اخطار
tip-off اخطار
tip off اخطار
warnings اخطار
talking to اخطار
warning line خط اخطار
warning اخطار
premonition اخطار
tip-offs اخطار
premonitions اخطار قبلی
forewarning اخطار قبلی
caution اخطار توجه
caveat subscriptor اخطار به عضو
admonishment اخطار تنبیه
warner اخطار کننده
until further notice تا اخطار ثانوی
caveat subscriptor اخطار به مشترک
warning sign علامت اخطار
denunciation اخطار تهدیدامیز
premonitory اخطار کننده
caveat venditor اخطار به فروشنده
cognizance اخطار قانونی
cognizance اخطار رسمی
point of order اخطار نظامنامهای
till further notice تا اخطار ثانوی
penalty پنالتی اخطار
premonition اخطار قبلی
penalties پنالتی اخطار
denunciations اخطار تهدیدامیز
cautioning اخطار توجه
cautions اخطار توجه
cautioned اخطار توجه
caveat emptor اخطار به خریدار
notifiable اخطار کردنی
points of order اخطار نظامنامهای
signaller اخطار کننده
serve notice on اخطار کتبی دادن به
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
bleeps ایجاد صدای اخطار
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
premonitory متضمن اخطار قبلی
premonitor از پیش اخطار کننده
alarm اعلان خطر اخطار
alarmed اعلان خطر اخطار
alarmingly اعلان خطر اخطار
alarms اعلان خطر اخطار
bleep ایجاد صدای اخطار
He took no heed of my warning. به اخطار من توجهی نکرد
monitorial مبصر اخطار امیز
bleeped ایجاد صدای اخطار
short notice اخطار کوتاه مدت
alarum اخطار شیپور حاضرباش
bleeping ایجاد صدای اخطار
give two months notice دو ماه پیشتر اخطار دادن
bleep صدای اخطار قابل شنیدن
beeps صدای اخطار قابل شنیدن
beeped صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping صدای اخطار قابل شنیدن
beeping صدای اخطار قابل شنیدن
monitory وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
beep صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped صدای اخطار قابل شنیدن
serve a notice on someone برای کسی اخطار فرستادن
stuck beacon ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alert وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerts وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alarmed زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarm زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
to serve a notice on some one اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
alarms زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
false اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
alert تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
indicator نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
alerts تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
counter memorial یادداشت متقابل اخطار متقابل
foulest فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com