English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (6 milliseconds)
English Persian
we were not ourselves از خود بیخود شده بودیم بیهوش بودیم
Other Matches
it was we who went first ما بودیم که نخست رفتیم
we were ایشان بودند ما بودیم
we watched for his arrival منتظر ورود او شدیم یا بودیم
We were surrounded ( encircled ) by the enemy forces . درمحاصره نیروهای دشمن بودیم
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
We were there just to make up numbers. ما آنجا فقط سیاهی لشگه بودیم
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
Do you still remember how poor we were? آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
unconsciously بیهوش
comatose بیهوش
witless بیهوش
lackwit بیهوش
slow-witted بیهوش
unconscious بیهوش
unintelligent بیهوش
lackwit ادم بیهوش
semiconscious نیمه بیهوش
semi-conscious نیمه بیهوش
etherization بیهوش کردن
to space out بیهوش شدن
anesthetizes بیهوش یا بیحس کردن
incapacitating agent عامل بیهوش کننده
anesthetized بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetised بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetises بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetize بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetising بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetizes بیهوش یا بیحس کردن
anesthetizing بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetizing بیهوش یا بیحس کردن
anaesthetized بیهوش یا بیحس کردن
pass out ناگهان بیهوش شدن
to place [put] somebody in an artificial coma کسی را بیهوش کردن [پزشکی]
to no purpose بیخود
motiveless بیخود
in vain بیخود
idles بیخود
aimlessly بیخود
gratuitous بیخود
beside one's self بیخود
causelessly بیخود
idle بیخود
idlest بیخود
idled بیخود
purposelessly بیخود
phobia ترس بیخود
phobias ترس بیخود
zonked از خود بیخود
insolence ادعای بیخود
ineffectual struggle تقلای بیخود
lostlabour زحمت بیخود
out of one's wits از خود بیخود
overreacted بیخود احساساتی شدن
overreacting بیخود احساساتی شدن
To be beside oneself. To be carried away. از خود بیخود شدن
overreacts بیخود احساساتی شدن
For no reason at all, for no rhyme or reason. بیخود وبی جهت
overreact بیخود احساساتی شدن
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
unprovoked بی جهت بیداعی بیخود
raptured از خود بیخود شده
hyp or hyps افسردگی بیخود سودا
he complained with reason بیخود شکایت نمیکرد
infatuate از خود بیخود احمقانه
knockout با ضربت بیهوش کنندهای حریف رابزمین زدن ضربه فنی
knockouts با ضربت بیهوش کنندهای حریف رابزمین زدن ضربه فنی
raptures از خود بیخود کردن خلسه
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
rapture از خود بیخود کردن خلسه
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
i was f.beside myself به کلی از خود بیخود شدم
Dont kid yourself . dont delude yourself. بیخود دلت را خوش نکن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
He is not the boss for nothing. بیخود نیست رئیس شده
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
ravished مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravishes مسحور کردن از خود بیخود شدن
ravish مسحور کردن از خود بیخود شدن
infatuate شیفته و شیدا شدن از خود بیخود کردن
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
ether مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود
decompression بیهوش شدن در اثر کم شدن فشاراتمسفر
etherize بااتر بیهوش کردن کرخت کردن
stupefy گیج کردن بیهوش کردن
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com