Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
implode
از داخل منفجر شدن
Other Matches
puff
منفجر کردن منفجر شدن
puffs
منفجر کردن منفجر شدن
detonate
منفجر شدن یا منفجر کردن
detonated
منفجر شدن یا منفجر کردن
detonates
منفجر شدن یا منفجر کردن
puffing
منفجر کردن منفجر شدن
exploding
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
explodes
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
exploded
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
explode
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
explodent
منفجر شونده منفجر
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
go off
<idiom>
منفجر شدن
demolishing
منفجر کردن
demolishes
منفجر کردن
demolished
منفجر کردن
demolish
منفجر کردن
destruct
منفجر کردن
eruptional
منفجر شونده
blow-ups
منفجر کردن
blow-up
منفجر کردن
burster
منفجر کننده
detonators
منفجر کننده
detonator
منفجر کننده
set off
منفجر کردن
set off
منفجر شدن
blow up
منفجر کردن
buster
منفجر یاخوردکننده
detonation
منفجر کردن
explosive
منفجر شونده
unexploded
منفجر نشده
blaster
منفجر کننده
detonations
منفجر کردن
bursts
منفجر شدن
burst
منفجر شدن
fulminates
منفجر شدن
fulminated
منفجر شدن
fulminate
منفجر شدن
burst
انفجار منفجر شدن
exploded
منفجر شدن ترکیدن
primacord net
شبکه منفجر کننده
bursts
منفجر کردن انفجار
explodes
منفجر شدن ترکیدن
bursting layer
لایههای منفجر کننده
burster tube
لوله منفجر کننده
burster course
مسیر منفجر کننده
bursts
انفجار منفجر شدن
blasting fuze
ماسوره منفجر کننده
explode
منفجر شدن ترکیدن
erumpent
منفجر شونده شکوفنده
detonates
منفجر شدن ترکانیدن
detonating agent
عامل منفجر کننده
detonating charge
خرج منفجر کننده
blow out
پنچری منفجر شدن
blasting machine
وسیله منفجر کننده
detonated
منفجر شدن ترکانیدن
exploding
منفجر شدن ترکیدن
detonate
منفجر شدن ترکانیدن
detonation cord
فتیله منفجر کننده
burst
منفجر کردن انفجار
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
explosions
ترکش منفجر کردن ترکیدن
detonating
محترق شونده منفجر سازنده
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
dunnite
نوعی ماده منفجر حساس
explosion
ترکش منفجر کردن ترکیدن
dynamite
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
dynamited
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
dynamites
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
boosters
لایی استری منفجر کننده
booster
لایی استری منفجر کننده
dynamiting
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
destructor
منفجر کننده عامل انفجاری
kills
تلفات منفجر کردن از بین بردن
kill
تلفات منفجر کردن از بین بردن
methylamine
گاز منفجر شونده بفرمول 2NH 3CH
active mine
مین منفجر شونده از طریق انعکاس امواج
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
command detonated
منفجر شونده از راه دور قابل انفجار با فرمان دور
flare dud
گلوله اتمی که در ارتفاع بیش از ارتفاع پیش بینی شده منفجر میشود
blast
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
blasts
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
withindoors
در داخل
within
<prep.>
در داخل
interiorly
از داخل
inside
<adv.>
<prep.>
در داخل
interiors
داخل
interior
داخل
anie
داخل
intra
داخل
insides
داخل
aboard
داخل
inside
داخل
lineball
داخل
within
در داخل
incorporating
داخل کردن
phase in
داخل کردن
impenetrable
داخل نشدنی
intromit
داخل کردن
anieoro
به طرف داخل
intermolecular
در داخل ذرات
on berth
در داخل بندر
cross hair
خط داخل دوربین
to cut in
داخل شدن
interurban
داخل شهری
introgresseive
داخل شونده
enter
داخل کردن
to push to the front
[of line]
داخل صف زدن
implosion
انفجار از داخل
to line-jump
داخل صف زدن
interservice
داخل قسمت
to cut in line
داخل صف زدن
interneuron
داخل عصبی
incorporate
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
intradivision
در داخل لشگر
intrant
داخل شونده
intraspecies
داخل گونهای
interneural
داخل عصبی
intraspecific
داخل گونهای
internal attack
تک داخلی یا تک از داخل
intratheater
در داخل صحنه
to queue-jump
[British E]
داخل صف زدن
to get into
داخل شدن در
heave in
کشیدن به داخل
imbark
داخل کردن
enters
داخل کردن
to walk in
داخل شدن
in and out
داخل وخارج
inbound
داخل مرز
he went aboard the ship
او داخل کشتی شد
he is not in it
داخل نیست
ingratiate
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
enters
داخل شدن
entered
داخل کردن
inboard
داخل کشتی
inboard
به طرف داخل
to step in
داخل شدن
to step inside
داخل شدن
on line
داخل رده
enter
داخل شدن
inboard
به سمت داخل
entered
داخل شدن
immit
داخل کردن
implode
از داخل ترکیدن
ingoing
داخل شونده
work in
داخل کردن
interior wiring
سیمکشی داخل
interchart
در داخل نقشه
to work in
داخل کردن
inward
داخل رونده
intercontinental
داخل قاره
uchi uke
دفاع از داخل
intercellular
داخل سلولی
engaged in war
داخل جنگ
inside wiring
سیمکشی داخل
to play at
داخل شدن در
inhaul
به داخل کشیدن
inhaul
به داخل کشنده
interns
داخل شدن در
interning
داخل شدن در
anieoro
از داخل به خارج
withindoors
افراد داخل
intern
داخل شدن در
to go in
داخل شدن
to go into
داخل شدن در
grind internally
داخل را ساییدن
ingressive
داخل شونده
launch into politics
داخل سیاست شدن
belligerently
جنگجو داخل درجنگ
court tennis
تنیس داخل سالن
intratheater
داخل صحنه عملیات
inwards or inward
بطرف داخل بباطن
cylinder jacket
استری داخل سیلندر
cylinder gas
گاز داخل سیلندر
irreptitious
نهانی داخل شده
intrant
داخل نفوذ کننده
endoenzyme
انزیم داخل سلولی
home market
بازار داخل کشور
indoor soccer
فوتبال داخل سالن
i went in to the garden
داخل باغ شدم
furnace room
فضای داخل کوره
furnace campaign
عملیات داخل کوره
belligerents
جنگجو داخل درجنگ
built in
موجود در داخل چیزی
inner space
داخل منظومه شمسی
inside of
داخل و یا توی چیزی
trailer tongue
[American English]
[coupling]
[British English]
پیوند به داخل
[در تریلر]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com