English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
Other Matches
To take into account (consideration). بحساب آوردن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
damped wave موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindles رفته رفته کوچک شدن
dwindle رفته رفته کوچک شدن
dwindled رفته رفته کوچک شدن
dwindling رفته رفته کوچک شدن
to peter out رفته رفته کوچک شدن
on my own account بحساب خودم
unaccounted بحساب نیامده
to carry to a بحساب بردن
make little of بحساب نیاوردن
on the map بحساب اوردنی
the investigation of accounts رسیدگی بحساب
fixes بحساب کسی رسیدن
uncharged بحساب هزینه نیامده
to go for nothing هیچ بحساب امدن
fix بحساب کسی رسیدن
to pay in بحساب بانک گذاشتن
score حساب کردن بحساب اوردن
scored حساب کردن بحساب اوردن
scores حساب کردن بحساب اوردن
They consider him as an outsider . اورا غریبه بحساب می آورند
I reckon she is twenty. بحساب من بیست سالش است
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me. بحساب من بگذار [پای من حساب کن ]
The campaign was considered to have failed. مبارزه [انتخاباتی] شکست خورده بحساب آورده شد.
No one sent me, I am here on my own account. هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
veil of money نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
gradually <adv.> رفته رفته
short tempered از جا در رفته
bit by bit <adv.> رفته رفته
frenetical از جا در رفته
thrawart در رفته
dislocated در رفته
by inches رفته رفته
by degrees <adv.> رفته رفته
inchmeal رفته رفته
gradually رفته رفته
departed رفته
in process of time رفته رفته
smudgy رنگ و رو رفته
all in all روی هم رفته
all told روی هم رفته
deep-set فرو رفته
weatherbeaten رنگ و رو رفته
smudgier رنگ و رو رفته
smudgiest رنگ و رو رفته
defunct ازبین رفته
pulled تحلیل رفته
sunken فرو رفته
extinct ازبین رفته
first and last روی هم رفته
I'm glad he's gone. خوشحالم که او رفته.
averagly روی هم رفته
madding از کوره در رفته
in the a روی هم رفته
iam bored حوصله ام سر رفته
on a par روی هم رفته
in the lump روی هم رفته
retreating forehead پیشانی تو رفته
i have been to paris پاریس رفته ام
he knew that i had gone او میدانست که من رفته ام
truncated soil خاک رو رفته
day a day روی هم رفته
unbridle مهاردر رفته
it has escaped my remembrance از خاطرم رفته
jitters از کوره در رفته
averaging روی هم رفته
averages روی هم رفته
averaged روی هم رفته
average روی هم رفته
off shade رنگ رفته
on average [on av.] روی هم رفته
gone <adj.> از دست رفته
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
altogether روی هم رفته
cavetto [پخی تو رفته]
red-hot ازجادر رفته
overseen غلط رفته
away غایب رفته
exhausted تحلیل رفته
by and large <idiom> روی هم رفته
pallid رنگ رفته
overall رویهم رفته
chafed پوست رفته
overalls رویهم رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
averaged روی هم رفته
windswept بر باد رفته
neat شسته و رفته
neater شسته و رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
frenzied ازجا در رفته
neatest شسته و رفته
frantic ازکوره در رفته
consumptive تحلیل رفته
emaciated گوشت رفته
consumptives تحلیل رفته
powers توان از دست رفته
saddle nose بینی فرو رفته
neater شسته و رفته مرتب
retreating chin چانه عقب رفته
immersed in debt فرو رفته در فرض
neat شسته و رفته مرتب
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
powering توان از دست رفته
sunken eyes چشمان فرو رفته
we cannot undo the past اب رفته بجوی برنمیگردد
neatest شسته و رفته مرتب
power توان از دست رفته
Vanished(shattered, dashed) hopes. امیدها ی بر باد رفته
Have you been there recently (lately) تازگیها آنجا رفته ای ؟
what is done cannot be undone اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken خطا رفته اید
powered توان از دست رفته
revendication استردادزمین ازدست رفته
lorn از دست رفته بربادرفته
he must have gone باید رفته باشد
I feel pins and needles in my foot. پایم خواب رفته
tacky رنگ ورو رفته
income forgone درامداز دست رفته
ha-ha دیوار فرو رفته
forged side سطح فرو رفته
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
lost از دست رفته ضایع
lost chain زنجیره از دست رفته
palest رنگ رفته بی نور
washed up بکلی تحلیل رفته
pale رنگ رفته بی نور
go out the window <idiom> اثرش از بین رفته
As limp as a rag. شل واز حال رفته
furibund اشفته ازجادر رفته
advanced pawn پیاده پیش رفته
paler رنگ رفته بی نور
he is off to the war رفته است به جنگ
on your own account بابت خود [بحساب خود]
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
I have something in my eye. چیزی توی چشمم رفته.
wear off فرسوده و از بین رفته شدن
sold فروخته شده بفروش رفته
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
to have arrived [expected moment] رسیدن [به زمان انتظار رفته]
the cork went off with apop چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta موادی که داخل بدن رفته
macaroni ماکارونی جوان خارج رفته
lost از دست رفته تلف شده
up to the ears غرق سرا پا فرو رفته
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
She wI'll be a loser if she refuses. اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
To make amends to someone for an injury. وقت از دست رفته جبران کردن
shopworn کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
intakes جای ابگیری نیروی بکار رفته
to join the majority رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
intake جای ابگیری نیروی بکار رفته
i p that they are both gone احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . نمی دانم کدام گوری رفته است
sell out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
applied برای هدف معین بکار رفته کاربسته
cost of sales قیمت تمام شده کالای فروش رفته
It is an absolute chaos. همه رشته کارها از دست در رفته است
I consider that a mistake. [I regard that as a mistake.] این به نظر من اشتباه است. [این را من اشتباه بحساب می آورم.]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
mattoid کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
drag مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drags مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
quasi بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
carry into effect به اجرا در آوردن
acquire بدست آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
acquire به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
compass به دست آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
achieve به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
gained بدست آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
gains بدست آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
gain بدست آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
to bring something آوردن چیزی
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
attenuation بدست آوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com