Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
lost
از دست رفته ضایع
Other Matches
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
waste
ضایع
wastes
ضایع
spoils
ضایع کردن
spoiled
ضایع کردن
addle
ضایع شدن
spoil
ضایع کردن
spoiling
ضایع کردن
undo
ضایع کردن
undoes
ضایع کردن
fordo
ضایع کردن
foredo
ضایع کردن
addle
: ضایع کردن
go bad
ضایع شدن
abusers
ضایع کننده
abuser
ضایع کننده
to make a hash of
ضایع کردن
to make a mess of
ضایع کردن
to play the deuce with
ضایع کردن
wastery
باطل ضایع
rotting
ضایع شدن
rotted
ضایع شدن
wastry
باطل ضایع
rot
ضایع شدن
defacement
ضایع یا محوکردن
rots
ضایع شدن
to be spoiled
ضایع کردن
waste
ضایع کردن
to be off
[British E]
ضایع کردن
kill
ضایع کردن
kills
ضایع کردن
wastes
ضایع کردن
to turn to account
بهرمندشدن از ضایع نکردن
time flies
<proverb>
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
by degrees
<adv.>
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
dislocated
در رفته
thrawart
در رفته
short tempered
از جا در رفته
gradually
رفته رفته
in process of time
رفته رفته
by inches
رفته رفته
gradually
<adv.>
رفته رفته
departed
رفته
inchmeal
رفته رفته
frenetical
از جا در رفته
in the lump
روی هم رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
day a day
روی هم رفته
in the a
روی هم رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
iam bored
حوصله ام سر رفته
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
averaged
روی هم رفته
deep-set
فرو رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
off shade
رنگ رفته
unbridle
مهاردر رفته
madding
از کوره در رفته
on a par
روی هم رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
gone
<adj.>
از دست رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
truncated soil
خاک رو رفته
frenzied
ازجا در رفته
pallid
رنگ رفته
exhausted
تحلیل رفته
sunken
فرو رفته
defunct
ازبین رفته
windswept
بر باد رفته
averaged
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
averaging
روی هم رفته
extinct
ازبین رفته
frantic
ازکوره در رفته
chafed
پوست رفته
away
غایب رفته
jitters
از کوره در رفته
overseen
غلط رفته
consumptive
تحلیل رفته
consumptives
تحلیل رفته
average
روی هم رفته
pulled
تحلیل رفته
all told
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
first and last
روی هم رفته
neat
شسته و رفته
emaciated
گوشت رفته
all in all
روی هم رفته
red-hot
ازجادر رفته
overalls
رویهم رفته
neatest
شسته و رفته
overall
رویهم رفته
altogether
روی هم رفته
neater
شسته و رفته
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
powered
توان از دست رفته
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
tacky
رنگ ورو رفته
paler
رنگ رفته بی نور
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
washed up
بکلی تحلیل رفته
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
palest
رنگ رفته بی نور
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken
خطا رفته اید
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
pale
رنگ رفته بی نور
saddle nose
بینی فرو رفته
furibund
اشفته ازجادر رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
power
توان از دست رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
neater
شسته و رفته مرتب
neatest
شسته و رفته مرتب
he is off to the war
رفته است به جنگ
income forgone
درامداز دست رفته
immersed in debt
فرو رفته در فرض
powering
توان از دست رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
sunken eyes
چشمان فرو رفته
powers
توان از دست رفته
retreating chin
چانه عقب رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
neat
شسته و رفته مرتب
forged side
سطح فرو رفته
advanced pawn
پیاده پیش رفته
he must have gone
باید رفته باشد
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
sold
فروخته شده بفروش رفته
lost
از دست رفته تلف شده
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
ill treat
سوء استفاده کردن ضایع کردن
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
to join the majority
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
shopworn
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
She wI'll be a loser if she refuses.
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
i p that they are both gone
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone .
نمی دانم کدام گوری رفته است
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
cost of sales
قیمت تمام شده کالای فروش رفته
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
mattoid
کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
drag
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
quasi
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
Vxtreme
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
drags
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
abused
سو استفاده کردن از ضایع کردن
abusing
سو استفاده کردن از ضایع کردن
abuses
سو استفاده کردن از ضایع کردن
spoils
غارت کردن ضایع کردن
spoiling
غارت کردن ضایع کردن
waste
تلف کردن ضایع کردن
wastes
تلف کردن ضایع کردن
spoiled
غارت کردن ضایع کردن
spoil
غارت کردن ضایع کردن
abuse
سو استفاده کردن از ضایع کردن
gapeworm
یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com