English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
out of sight out of mind از دل برود هر انچه از دیده برفت
Other Matches
Long absent, soon forgotten. <proverb> از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
out of sigt out of mind از دل برود هر انکه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
it pleased him to go خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
whatever هر انچه
that which انچه
whatever انچه
what هرچه انچه
oive such as you have انچه که داریدبدهید
as far as i can see انچه من می فهمم
as for as i know انچه من میدانم
as far as in me lies انچه از من بر می اید
i lent him what money i had انچه پول ...
for aught i know انچه من میدانم
for a iknow انچه من می دانم
so far as تا ان اندازه که انچه
makefast انچه قایق را به ان میبندند
ties of friendship انچه دوستی اقتضامیکند
the needful انچه باید کرد
he did his level best انچه از دستش برامدکرد
penful انچه در یک قلم جا گیرد
more than needs بیش از انچه بایسته
purview of a book انچه کتابی فرامیگیرد
pitcherful انچه دریک سبوجابگیرد
prints برود
let him go برود
printed برود
print برود
i did all in my power انچه در توانم بود کردم
my recollectio of it is انچه من بیادمی اورم اینست
capful انچه دریک کلاه جابگیرد
layered انچه مربوط به لایه ها باشد
my sentiment toward him انچه من راجع باواحساس میکنم
it purports that انچه از این فهمیده میشوداین که .....
cartful انچه دریک گاری جا بگیرد
do the necessary انچه باید کرد بکنید
the requirements of the law انچه درقانون قید شده
so far as i can guess انچه من میتوانم حدس بزنم
tell him to go بگویید برود
he insists on going اصراردارد که برود
he is not willing to go نیست برود
he was made to go او را وادارکردند برود
it is necessary for him to go باید برود
let him go بگذارید برود
he refused to go نخواست برود
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
he undid what i had done انچه من رشته بودم او پنبه کرد
redefinable انچه مجددا قابل تعریف است
bound انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
penny worth انچه برابر یک پنی میتوان خرید
whatsoe'er هیچ هیچگونه هرقدر انچه هرانچه
the document purports that انچه از این سند مفهوم میشوداینست که
fortuitism اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
whaterer هرچه انچه هرانچه هرقدر هیچ گونه
i speak under correction انچه می گویم ممکن است درست نباشد
finding انچه کارگر ازخود بر سر کار می برد یافت
findings انچه کارگر ازخود بر سر کار می برد یافت
what you see is what you get انچه می بینید همان است که بدست می اورید
in order that he may go برای اینکه برود
it is necessary for him to go لازم است برود
he did not d. to go جرات نکرد که برود
i made him go او را وادار کردم برود
show someone the door <idiom> خواستن از کسی که برود
he durst not go جرات نکرد که برود
he is indisposed to go مایل نیست برود
he was signalled to go باو اشاره شد که برود
none but the old shold go کسی مگربزرگان برود
he needs must go ناچار باید برود
he refused to go حاضر نشد برود
he was motioned to go باو اشاره شد که برود
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
overland mail پستی که از راه خشکی برود
sticker [guest] مهمانی که نمی خواهد برود
dare he go? ایا جرات دارد برود
it is necessary for him to go براو واجب است که برود
fortuist کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
nemo dat quod non habet هیچ کس نمیتواند انچه راکه مالکش نیست را به دیگری دهد
liberty man ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I am counting(relying) on you, dont let me down. روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
humpty dumpty کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
deflection ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
ball back ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
eye water اب دیده
eye دیده
eyeing دیده
eying دیده
eyes دیده
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
monitoring دیده بانی
eyeless بی بصیرت بی دیده
scouts دیده وری
hardened steel فولاد اب دیده
feeders دیده بان
pitched تهیه دیده
enntinel دیده بان
visible دیده شدنی
damaged خسارت دیده
light of one's eyes نور دیده
light struck نور دیده
scouting دیده وری
imperceptible دیده نشدنی
unsight دیده نشده
observer دیده بان
observers دیده بان
feeler دیده بان
feelers دیده بان
worldly wise جهان دیده
worldly-wise جهان دیده
lookouts دیده بان
lookout دیده بان
lost زیان دیده
feeder دیده بان
scouted دیده وری
indiscernible دیده نشدنی
in sight دیده شدنی
vedette دیده ورسوار
scout دیده وری
invisible دیده نشدنی
sightless دیده نشده
scout car خودرو دیده ور
suffering economy اقتصاد اسیب دیده
sentinels دیده بان کشیک
shock concrete بتن ضرب دیده
forward post پستهای دیده ور جلو
stager گرگ باران دیده
had i seen him اگر من او را دیده بودم
I have visited Europe time and again. بارها اروپا را دیده ام.
injured muscle عضله اسیب دیده
cheesed off آزار دیده-اذیتشده
it is of frequent بسیار دیده میشود
weatherbeaten باد و باران دیده
you have been seen دیده شده اید
sunbaked حرارت افتاب دیده
heat affected zone منطقه حرارت دیده
A wolf which has been drenched by rain . <proverb> گرگ باران دیده .
scout دیده وری کردن
espying دیده بانی کردن
injured parties طرف صدمه دیده
injured party طرف خسارت دیده
injured party طرف صدمه دیده
injured parties طرف خسارت دیده
observational وابسته به دیده بانی
scouts دیده وری کردن
garret برج دیده بانی
sentinel دیده بان کشیک
scouted دیده وری کردن
garrets برج دیده بانی
monitored دیده بانی کردن
monitor دیده بانی کردن
espy دیده بانی کردن
espies دیده بانی کردن
espied دیده بانی کردن
brain injured اسیب دیده مغزی
cauliflowr ear گوش اسیب دیده
monitors دیده بانی کردن
invisibly چنانکه دیده نشود
damaged shipments محموله خسارت دیده
damaged shipments کالاهای اسیب دیده
pull ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
lapful به قور یک دامن انچه در یک دامن جاگیرد
whateer هرانچه انچه هرانچه هرقدر هرچه
visible roof سقفی که از درون دیده شود
visibility was poor چیزها درست دیده نمیشد
software mointor دیده بان نرم افزاری
seasoned soldier سرباز ورزیده و جنگ دیده
unobserved fire تیر دیده بانی نشده
trainband گروه نظامی تعلیمات دیده
injured person آدم آسیب دیده [زخمی]
seasoned troops ارتش ورزیده و جنگ دیده
It can be seen from a distance of two kilometers . از فاصله دو کیلومتری دیده می شود
blind gate دروازههای مسیر که دیده نمیشوند
battlefield evacuation تخلیه پرسنل اسیب دیده
bird's eye views منظرهای که از بلندی دیده میشود
bird's eye view منظرهای که از بلندی دیده میشود
i cannot place you نمیدانم شما را کجا دیده ام
My hand is bruised. دستم ضرب دیده است
you have perhaps seen it شاید انرا دیده باشید
damaged in transit صدمه دیده هنگام ترانزیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com