English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
unsight از دیدن محروم کردن
Other Matches
abdicates محروم کردن
dis- محروم کردن
depriving محروم کردن
cut off محروم کردن
devest محروم کردن
deprive محروم کردن
abdicated محروم کردن
abdicating محروم کردن
deprives محروم کردن
abdicate محروم کردن
excludes محروم کردن
bereave محروم کردن
exclude محروم کردن
strip محروم کردن از
to cut off محروم کردن
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
disinherits از ارث محروم کردن
disinheriting از ارث محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
dispossessing محروم کردن دورکردن
dispossess محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossessing از تصرف محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
dispossesses از تصرف محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
unsex از خواص جنسی محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
visits دیدن کردن از
visited دیدن کردن از
visit دیدن کردن از
make a call دیدن کردن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
spot کشف کردن دیدن
spots کشف کردن دیدن
look in دیدن کردن مختصر
to make or pay a call از کسی دیدن کردن
Seeing is believing . <proverb> دیدن,باور کردن .
curtails محروم کردن قطع کردن
foreclosing محروم کردن سلب کردن
divests محروم کردن عاری کردن
foreclose محروم کردن سلب کردن
geld بی تخمدان کردن محروم کردن
evacuates ترک کردن محروم کردن
evacuating ترک کردن محروم کردن
curtail محروم کردن قطع کردن
cut off قطع کردن محروم کردن
deprives محروم کردن معزول کردن
forecloses محروم کردن سلب کردن
evacuate ترک کردن محروم کردن
disappoint ناکام کردن محروم کردن
divest محروم کردن عاری کردن
divested محروم کردن عاری کردن
curtailing محروم کردن قطع کردن
depriving محروم کردن معزول کردن
divesting محروم کردن عاری کردن
curtailed محروم کردن قطع کردن
interdict قدغن کردن محروم کردن
disappoints ناکام کردن محروم کردن
evacuated ترک کردن محروم کردن
foreclosed محروم کردن سلب کردن
deprive محروم کردن معزول کردن
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
miscarrying صدمه دیدن اشتباه کردن
miscarry صدمه دیدن اشتباه کردن
practise or tice توط ئه دیدن تعقیب کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
miscarries صدمه دیدن اشتباه کردن
soothsay طالع دیدن پیشگویی کردن
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
supplying فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supply فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
supplied فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
denationalizing از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
furnish تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishes تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
furnishing تهیه دیدن مجهز کردن دادن وسایل واماد
blighted محروم
disadvantaged محروم
deprived محروم
sans محروم از
cold turkey محروم
bereaved محروم
disadvantaged children کودکان محروم
disinherited محروم ازارث
deprivable محروم کردنی
have not nations ملل محروم
underclass طبقه محروم
choiceless محروم از حق انتخاب
to be defected محروم شدن
excludable محروم کردنی
subclass طبقه محروم
underclass طبقهی محروم
lower class طبقه محروم
exclusion محروم سازی
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
estopel امرخاصی محروم شود
unhouseled محروم از عشاء ربانی
dispossessor ازتصرف محروم کننده
disseisin محروم شدگی ازتصرف
privations محروم سازی تعلیق مقام
privation محروم سازی تعلیق مقام
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
observed دیدن
drop by دیدن
lay eyes on <idiom> دیدن
observe دیدن
beholding دیدن
observing دیدن
observes دیدن
set eyes on <idiom> دیدن
behold دیدن
beholds دیدن
perceive دیدن
sight دیدن
descry دیدن
pass through دیدن
look دیدن
looked دیدن
looks دیدن
visions دیدن
incurs دیدن
incurring دیدن
incurred دیدن
incur دیدن
perceived دیدن
get at دیدن
perceives دیدن
perceiving دیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com