English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
antiquate از رسم روزبیرون انداختن
Other Matches
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
overthrows بر انداختن
to leave out انداختن
hitch انداختن
hitched انداختن
hitches انداختن
blob لک انداختن
prostrate از پا انداختن
blobs لک انداختن
spill انداختن
spilled انداختن
spilling انداختن
spills انداختن
to let drop انداختن
to let fall انداختن
pilling تل انداختن
to lay by the heels بر انداختن
overthrown بر انداختن
overthrowing بر انداختن
overthrow بر انداختن
overthrew بر انداختن
stagger از پا انداختن
bottoms ته انداختن
bottom ته انداختن
to fire off a postcard انداختن
to draw lots انداختن
to hew down انداختن
deleted انداختن
deletes انداختن
deleting انداختن
rut خط انداختن
ruts خط انداختن
hews انداختن
hewing انداختن
hewn انداختن
felling انداختن
felled انداختن
fell انداختن
hurls انداختن
hurled انداختن
fells انداختن
relegate انداختن
relegated انداختن
relegates انداختن
relegating انداختن
omitting انداختن
omitted انداختن
omits انداختن
omit انداختن
hurl انداختن
flings انداختن
flinging انداختن
thrust انداختن
thrusting انداختن
thrusts انداختن
to put back پس انداختن
to play a searchlight انداختن
to pick off تک تک انداختن
hew انداختن
throws انداختن
fling انداختن
slings انداختن
slinging انداختن
sling انداختن
to skips over انداختن
throw انداختن
throwing انداختن
hewed انداختن
lines خط انداختن در
hitching انداختن
brush finish خط انداختن
string زه انداختن به
delete انداختن
emplace جا انداختن
line خط انداختن در
launching به اب انداختن
lash vt انداختن
launched به اب انداختن
jaculate انداختن
run home جا انداختن
souse انداختن
let fall انداختن
launches به اب انداختن
launch به اب انداختن
floriate گل انداختن در
spilled or spilt انداختن
lay away انداختن
deracination بر انداختن
retroject پس انداختن
benite به شب انداختن
leave out انداختن
mangold از شکل انداختن
set off laughing بخنده انداختن
unmake از خاصیت انداختن
warm up راه انداختن
whomp up بهم انداختن
set in motion راه انداختن
entraps تله انداختن
lime twig تله انداختن
entraps بدام انداختن
entrapping تله انداختن
trap درتله انداختن
trap در تله انداختن
inaugurated براه انداختن
inaugurates براه انداختن
inaugurating براه انداختن
mousetraps در تله انداختن
mousetrap در تله انداختن
deactivate از اثر انداختن
deactivated از اثر انداختن
deactivates از اثر انداختن
deactivating از اثر انداختن
entrap بدام انداختن
entrap تله انداختن
inaugurate براه انداختن
entrapped بدام انداختن
entrapped تله انداختن
entrapping بدام انداختن
trap بدام انداختن
knock out از کار انداختن
interject درمیان انداختن
hinders بتاخیر انداختن
hindering بتاخیر انداختن
hindered بتاخیر انداختن
hinder بتاخیر انداختن
siring نیا پس انداختن
sires نیا پس انداختن
sired نیا پس انداختن
interjected درمیان انداختن
interjecting درمیان انداختن
demoralizing ازروحیه انداختن
demoralizes ازروحیه انداختن
demoralized ازروحیه انداختن
demoralize ازروحیه انداختن
demoralising ازروحیه انداختن
demoralises ازروحیه انداختن
demoralised ازروحیه انداختن
interjects درمیان انداختن
sire نیا پس انداختن
embroils به نزاع انداختن
trepanation بدام انداختن
unking شاهی انداختن
ensnaring بدام انداختن
ensnares بدام انداختن
ensnared بدام انداختن
ensnare بدام انداختن
simonize برق انداختن
to move laughterin بخنده انداختن
to youse to a به جنبش انداختن
slow down به عقب انداختن
embroiling به نزاع انداختن
embroiled به نزاع انداختن
embroil به نزاع انداختن
to throw in the towel لنگ انداختن
to throw off دور انداختن
to throw out بیرون انداختن
to throw up the sponge سپر انداختن
insnare بدام انداختن
dismount ازفرماندهی انداختن
imperil در مخاطره انداختن
immobilizes از رواج انداختن
immobilizing از رواج انداختن
To set a bone. استخوان جا انداختن
endanger به مخاطره انداختن
endangered به مخاطره انداختن
endangering به مخاطره انداختن
endangers به مخاطره انداختن
deform ازشکل انداختن
deforming ازشکل انداختن
deforms ازشکل انداختن
snare بدام انداختن
snares بدام انداختن
allure بطمع انداختن
To cast a shadow. سایه انداختن
put in jail به زندان انداختن
put back عقب انداختن
pull by the leg دست انداختن
immobilized از رواج انداختن
immobilize از رواج انداختن
immobilising از رواج انداختن
imperiled در مخاطره انداختن
imperiling در مخاطره انداختن
imperilled در مخاطره انداختن
imperilling در مخاطره انداختن
imperils در مخاطره انداختن
molted پوست انداختن
molting پوست انداختن
molts پوست انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com