English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
impoliticly از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
Other Matches
inexpediently از روی فلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
inappropriately بطور غیرمقتضی
inadvisability خلاف مصلحت
impolicy خلاف مصلحت
politic مصلحت دان مصلحت امیز مقتضی
interests مصلحت
interest مصلحت
expedients مصلحت
expediency مصلحت
advisability مصلحت
advice مصلحت
expedient مصلحت
As deemed advisable . As expedient . هرطور که مصلحت با شد
expedient مصلحت امیز
To regard as advisable . To deem prudent . مصلحت دیدن
pragmatism مصلحت گرایی
expedients مصلحت امیز
vital interest مصلحت حیاتی
pragmatist مصلحت گرای
interests سود مصلحت
advised مصلحت امیز
rede وقوع مصلحت
politicly ازروی مصلحت
policies مصلحت اندیشی
interest سود مصلحت
policy مصلحت اندیشی
expediential مصلحت امیز
impolitic مخالف مصلحت
white lie <idiom> دروغ مصلحت آمیز
expediently از روی مصلحت یا اقتضا
white lie دروغ مصلحت آمیز
politic مصلحت امیز کاردانی
it is inadvisable to say that گفتن ان مصلحت نیست
A white lie . دروغ مصلحت آمیز
honesty is the best policy عین مصلحت در راستی ودرستی است
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
misdeed خلاف
offense,etc خلاف
perverse خلاف بد
misdemeanor خلاف
misdoing خلاف
misconduct خلاف
delict خلاف
misdeeds خلاف
offenses خلاف
offence خلاف
minor offence خلاف
trespass خلاف
petty offence خلاف
trespassed خلاف
trespasses خلاف
contrary to بر خلاف
trespassing خلاف
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
reversed خلاف جهت
police court محکمه خلاف
unconventional خلاف عرف
unconscionable خلاف وجدان
illogic خلاف منطق
contrary مقابل خلاف
offenders خلاف کار
reversing خلاف جهت
reverse خلاف جهت
anomalous خلاف قاعده
police court دادگاه خلاف
trumped-up خلاف واقع
immoral خلاف اخلاق
unlawful خلاف شرع
anomaly خلاف قاعده
guilty of a minor offence خلاف کار
anomalies خلاف قاعده
irregular خلاف قاعده
offender خلاف کار
opposit در خلاف جهت
trumped up خلاف واقع
reverses خلاف جهت
untrue خلاف واقع
fouler خلاف طوفانی
commit a minor offence خلاف کردن
immorally بر خلاف اخلاق
fouled خلاف طوفانی
contradiction خلاف گویی
contrary to nature بر خلاف طبیعت
foul خلاف طوفانی
anticlimactic خلاف انتظاری
untruthful خلاف حقیقت
contradictions خلاف گویی
foulest خلاف طوفانی
fouls خلاف طوفانی
court of petty offences محکمه خلاف
misprision خلاف کاری
abnonmally بر خلاف قاعده
missatement خلاف گویی
court of minor offence محکمه خلاف
contra flow خلاف جهت
malversation اختلاس خلاف
misconduct خلاف کاری
unnatural بر خلاف اصول طبیعت
irregular act عمل خلاف رویه
unnaturally بر خلاف اصول طبیعت
unreason عمل خلاف عقل
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
illegality کار خلاف قانون
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
malfeasance کار خلاف قانون
unscientific خلاف موازین علمی
hacker شخص خلاف کار
hackers شخص خلاف کار
offends مرتکب خلاف شدن
inequities خلاف موازین انصاف
inequity خلاف موازین انصاف
offend مرتکب خلاف شدن
counterclockwise در خلاف جهت ساعت
untruths خلاف حقیقت کذب
untruth خلاف حقیقت کذب
offended مرتکب خلاف شدن
upwind خلاف جهت باد
to offend against any one به کسی خلاف کردن
counterclockwise در خلاف عقربههای ساعت
inequitable خلاف موازین انصاف
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
malfeasance شرارت کار خلاف قانون
counterclockwise rotation حرکت در خلاف عقربههای ساعت
This is against our agreement. [This is contrary to our agreement] این بر خلاف قرارداد ما است.
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
condition contrary to the requirment شرط خلاف مقتضای عهد
To swim against the current. بر خلاف جریان آب شنا کردن
condition contrary to the requirement شرط خلاف مقتضای عقد
condition contrary to the requirment of شرط خلاف مقتضای عهد
i advised him to go there به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
crosser خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest خلاف میل کسی رفتار کردن
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
corpus delicti عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to strive against the stream <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
to buck the trend <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
unmilitary بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
incisively بطور نافذ بطور زننده
martially بطور جنگی بطور نظامی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
shield , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
shields , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
neo keynesians اقتصاددانان جدید کینزی گروهی که نظریات اقتصادی انها بر خلاف نظریات طرفداران مکتب پولی است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
backwards در جهت عقب یا در خلاف جهت
backward در جهت عقب یا در خلاف جهت
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
due bill در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
vortex ring state حالت کاری رتور اصلی رتورکرافت که در ان جهت جریان رتور در خلاف جریان نسبی قائم خارج دیسک رتور وتراست رتور میباشد
reaganomics اقتصادطرفدار عرضه است که اساس ان بر خلاف اقتصاد کینزی برروی مدیریت عرضه قراردارد . در این اقتصاد کاهش مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی که باعث افزایش تولید و عرضه خواهد شد معرفی میشود
streakily بطور خط خط
atilt بطور کج
lastingly بطور پا بر جا
flabbily بطور شل و ول
meanly بطور بد
wetly بطور تر
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
loosely بطور شل یا ول
insignificantly بطور جزئی
innumerably بطور بیشمار
off the point بطور نامربوط
inexactly بطور ناصحیح
inclusively بطور متضمن
inexplicitly بطور ناصریح
off the point بطور بی ربط
insecurely بطور نا امن
irrelevantly بطور نامربوط
irrelevantly بطور بی ربط
insecurely بطور نامحفوظ
inauspiciously بطور مشئوم
inexactly بطور نادرست
incisively بطور برنده
injuriously بطور مضر
inexpensively بطور کم خرج
inimically بطور مغایر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com