Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 208 (9 milliseconds)
English	Persian
precipitately	از روی شتاب زدگی
Search result with all words
forwardness	اشتیاق شتاب زدگی
hastiness	دست پاچگی شتاب زدگی
hurriedness	شتاب زدگی
hurry scurry	دستپاچگی شتاب زدگی
hurry skurry	دستپاچگی شتاب زدگی
precipitateness	شتاب زدگی
previousness	شتاب زدگی
Other Matches
blights	باد زدگی یا زنگ زدگی
blighting	باد زدگی یا زنگ زدگی
blight	باد زدگی یا زنگ زدگی
cyclotron	دستگاه شتاب دهندهای که دران ذرات باردار بعد از خروج از منبع توسط میدانهای الکتریکی شتاب میگیرند
jetlag	جت زدگی
demonomania	جن زدگی
frostiness	یخ زدگی
rime	یخ زدگی
freezes	یخ زدگی
cacodemonomania	جن زدگی
glaciation	یخ زدگی
possession	جن زدگی
freeze	یخ زدگی
hallucinosis	توهم زدگی
fustiness	کفک زدگی
heliosis	افتاب زدگی
hospitalism	بیمارستان زدگی
ageing	زنگ زدگی
dismaying	وحشت زدگی
hypersomnia	خواب زدگی
hyperthymia	هیجان زدگی
evanescence	غیب زدگی
efflorescence	شوره زدگی
dismayed	وحشت زدگی
fouling	زنگ زدگی
seasickness	دریا زدگی
corrosion	زنگ زدگی
dismays	وحشت زدگی
sunstroke	افتاب زدگی
acariasis	کرم زدگی
acariasis	کنه زدگی
afflictedness	محنت زدگی
staining	زنگ زدگی
stain	زنگ زدگی
stains	زنگ زدگی
cataplexy	خشک زدگی
corrsion	زنگ زدگی
dewiness	شبنم زدگی
sunburn	افتاب زدگی
moldy	کپک زدگی
rustiness	زنگ زدگی
scientism	علم زدگی
sun burn	افتاب زدگی
stained	زنگ زدگی
thunderstroke	صاعقه زدگی
chilled to the bones <idiom>	احساس یخ زدگی
worriment	ناراحتی غم زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.>	احساس یخ زدگی
ageing	زنگ زدگی
mouldiness	کپک زدگی
tonic immobility	خشک زدگی
paraphrenia	هذیان زدگی
dismay	وحشت زدگی
transfixion	حیرت زدگی
rust oxide iron	زنگ زدگی
Rust <adj.> <noun>	رنگ زنگ زدگی
melancholy	سودا زدگی غمگین
startle	پرش وحشت زدگی
corrosion	رفتگی زنگ زدگی
startled	پرش وحشت زدگی
alcoholic hallucinosis	توهم زدگی الکلی
age hardenable	ثبات در برابرزنگ زدگی
startles	پرش وحشت زدگی
outcrops	بیرون زدگی روامدگی
outcrop	بیرون زدگی روامدگی
acute hallucinosis	توهم زدگی حاد
pecks	نوک زدگی سوراخ
pecking	نوک زدگی سوراخ
pecked	نوک زدگی سوراخ
peck	نوک زدگی سوراخ
mustiness	پوسیدگی یا کپک زدگی
corrosion fatigue	استهلاک در اثر زنگ زدگی
resistance to corrosion	مقاوم در برابر زنگ زدگی
rust protection	حفافت در برابر زنگ زدگی
foxiness	بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
corrosion resistant	مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
frostbite	یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
manic depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressives	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreen	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic-depressive	دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreens	کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
chilled to the bones <idiom>	نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
hastiness	شتاب
over hasty	پر شتاب
hie thee	شتاب کن
at full lick	با شتاب
at leisure	بی شتاب
cursoriness	شتاب
in a hurry	در شتاب
acceleration	شتاب
acceleration lane	خط شتاب
expedience	شتاب
hustle	شتاب
accelerator	شتاب
expediency	شتاب
accelerators	شتاب
speeds	شتاب
hustling	شتاب
speeding	شتاب
unhurried	بی شتاب
hustles	شتاب
hustled	شتاب
speed	شتاب
unhurriedly	بی شتاب
pelts	شتاب
pelted	شتاب
haste	شتاب
pelt	شتاب
precipitation	شتاب
resultant acceleration	شتاب خالص
no hurry	شتاب نداریم
normal acceleration	شتاب عمودی
speeding	میزان شتاب
speeding	شتاب کامیابی
positive acceleration	شتاب مثبت
post haste	با شتاب فراوان
speed	شتاب حرکت
post deflection acceleration	شتاب ثانوی
net acceleration	شتاب خالص
speeds	شتاب حرکت
normal acceleration	شتاب قائم
hie	شتاب کردن
impact acceleration	شتاب ضربه ای
in a hurried state	در حال شتاب
hying	شتاب کردن
initial acceleration	شتاب اولیه
instantaneous acceleration	شتاب لحظه ای
linear acceleration	شتاب خطی
longitudinal acceleration	شتاب طولی
make a push	شتاب کردن
speeds	میزان شتاب
speeds	شتاب کامیابی
speeding	شتاب حرکت
negative acceleration	شتاب منفی
net acceleration	شتاب برایند
speed	میزان شتاب
retardation	شتاب منفی
accelerators	الکترد شتاب ده
accelerators	شتاب دهنده
accelerator	الکترد شتاب ده
accelerator	شتاب دهنده
jot	با شتاب نوشتن
jots	با شتاب نوشتن
dispatches	کشتن شتاب
dispatched	کشتن شتاب
dispatch	کشتن شتاب
to make haste	شتاب کردن
despatching	کشتن شتاب
despatches	کشتن شتاب
skeet	شتاب کردن
skelp	شتاب کردن
skelpit	شتاب کردن
spatchcock	با شتاب جادادن
despatched	کشتن شتاب
to come along	شتاب کردن
to look sharp	شتاب کردن
to make a hurry	شتاب کردن
transverse acceleration	شتاب عرضی
whirry	شتاب کردن
jotted	با شتاب نوشتن
resultant acceleration	شتاب برایند
hastener	شتاب کننده
speed	شتاب کامیابی
acceleration of gravity	شتاب گرانی
acceleration of gravity	شتاب گرانش
acceleration of gravity	شتاب ثقل
apparent gravity	شتاب ثقل
apparent gravity	شتاب گرانی
acceleration of free fall	شتاب ثقل
acceleration of free fall	شتاب گرانی
acceleration principle	اصل شتاب
acceleration space	فضای شتاب
hasty	شتاب زده
angular acceleration	شتاب زاویهای
angular acceleratin	شتاب زاویهای
accelerometer	شتاب سنج
acceleration time	زمان شتاب
acceleration due to gravity	شتاب ثقل
acceleration coefficient	ضریب شتاب
tilted	شتاب پرتاب
tilts	شتاب پرتاب
hurriedly	از روی شتاب
hurries	شتاب کردن
hurries	راندن شتاب
hurry	شتاب کردن
hurry	راندن شتاب
hurrying	شتاب کردن
tilt	شتاب پرتاب
deceleration	شتاب منفی
accelerating power	قدرت شتاب
accelerating electrode	الکترود شتاب ده
accelerated particle	ذره با شتاب
peremptory	شتاب امیز
deceleration	شتاب کاهنده
hurrying	راندن شتاب
accelerating	شتاب دادن
accelerated	شتاب دادن
electron acceleration	شتاب الکترون
d. haste	شتاب زیاد

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com