Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
lark
از روی مانع باپرش اسب جهیدن دست انداختن
larks
از روی مانع باپرش اسب جهیدن دست انداختن
Other Matches
steeplechase
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
steeplechases
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
ailed
مانع شدن عقب انداختن
ail
مانع شدن عقب انداختن
ails
مانع شدن عقب انداختن
nopi chagi
ضربه پا باپرش اپ چادرارتفاع
jump
جهیدن
bound
جهیدن
jumps
جهیدن
jumped
جهیدن
to bolt
ناگهانی جهیدن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
flirts
اینسو وانسو جهیدن
to p on any one's preserves
باپای دیگر جهیدن
flirting
اینسو وانسو جهیدن
flirted
اینسو وانسو جهیدن
flirt
اینسو وانسو جهیدن
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
spring
جهیدن قابل ارتجاع بودن
overshoot
از حد خارج شدن اضافه جهیدن
overshooting
از حد خارج شدن اضافه جهیدن
to hop on your bicycle
روی دوچرخه خود جهیدن
overshoots
از حد خارج شدن اضافه جهیدن
springs
جهیدن قابل ارتجاع بودن
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
پایین انداختن انداختن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
restraints
مانع
blocked
مانع
blocks
مانع
strait jackets
مانع
restraint
مانع
strait jacket
مانع
obstaele
مانع
block
مانع
dike
مانع
hold back
مانع
hedge
مانع
hedged
مانع
hedges
مانع
impedient
مانع
impedimental
مانع
impeditive
مانع
masking
مانع
in the way
مانع
cresting
مانع
crest
مانع
constraint
مانع
crests
مانع
degage
بی مانع
handicap
مانع
pull-backs
مانع
balk
مانع
shackle
مانع
shackled
مانع
shackles
مانع
shackling
مانع
stumbling block
مانع
stumbling blocks
مانع
balking
مانع
pull-back
مانع
baulked
مانع
shields
مانع
hindrance
مانع
shield
مانع
hindrances
مانع
massif
مانع
massifs
مانع
baulks
مانع
baulking
مانع
interference
مانع
set back
مانع
impediments
مانع
repellent
مانع
repellents
مانع
obstacle
مانع
balks
مانع
preventor
مانع
impediment
مانع
swimmingly
بی مانع
pull back
مانع
bar
مانع
hurdle
دو با مانع
hurdles
مانع
hurdles
دو با مانع
handicaps
مانع
dead lock
مانع
drawback
مانع
hinders
مانع
clogged
مانع
barriers
مانع
curtains
مانع
barricading
مانع
barricades
مانع
barrier
مانع
clog
مانع
flight
مانع
snags
مانع
stopped
مانع
drawbacks
مانع
snagging
مانع
snag
مانع
bars
مانع
flight
مانع در دو
barricaded
مانع
stop
مانع
hindering
مانع
balked
مانع
stops
مانع
stopping
مانع
encumbrance
مانع
encumbrances
مانع
preventive
مانع
hindered
مانع
hurdle
مانع
hinder
مانع
barricade
مانع
clogs
مانع
stayed
مانع عصاء
obstructions
مانع عایق
obstructions
مانع شدن
obstructions
ایجاد مانع
obstruction
مانع عایق
hold up
مانع شدن
hinders
مانع شدن
hindering
مانع شدن
obstruction
مانع شدن
hold-ups
مانع شدن
watertight
مانع دخول اب
obstruction
ایجاد مانع
revoked
مانع شدن
thumbpiece
مانع چوبی
to keep back
مانع شدن
stay
مانع عصاء
obstruct
مانع شدن
incumber
مانع شدن
trade barrier
مانع تجارتی
rein
مانع شدن
visual obstruction
مانع دید
water jump
مانع ابی
exclude
مانع شدن
water tight
مانع دخول اب
blocks
مانع شدن
excludes
مانع شدن
crimp
مانع چروکیدن
blocked
مانع شدن
crimped
مانع چروکیدن
crimps
مانع چروکیدن
block
مانع شدن
blocs
مانع ورادع
bloc
مانع ورادع
masks
مانع پوشاندن
withholding
مانع شدن
trade barrier
مانع تجارت
withholds
مانع شدن
obstructed
مانع شدن
to put off
مانع شدن
embargoes
مانع محظور
hold-up
مانع شدن
obstructing
مانع شدن
embargo
مانع محظور
to stand in the way of
مانع شدن
obstructs
مانع شدن
prevents
مانع شدن
preventing
مانع شدن
prevented
مانع شدن
prevent
مانع شدن
withheld
مانع شدن
withhold
مانع شدن
inhibits
مانع شدن
inhibit
مانع شدن
mask
مانع پوشاندن
defilade
حفاظ مانع
in the road
مانع راه
antisubmarine barrier
مانع ضد زیردریایی
acinetic
مانع حرکت
inhibiter
مانع شونده
inhibitor
مانع شونده
intermediate hurdle
مانع متوسط
intromit
مانع شدن
keep away
مانع شدن
keep back
مانع شدن
legal impediment
مانع قانونی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com