English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 48 (6 milliseconds)
English Persian
To be freezing to death . از سرما خشک شدن
Search result with all words
frostbite یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
gooseflesh دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
cold سرما
colder سرما
coldest سرما
colds سرما
chill سرما خنکی
chill سرما دادن
chills سرما خنکی
chills سرما دادن
oxygen tent چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
shiver لرزیدن از سرما لرزیدن
shivered لرزیدن از سرما لرزیدن
shivering لرزیدن از سرما لرزیدن
catch cold سرما خوردن
cold is merely privative سرما چیزی جز عدم
cold short شکنندگی در سرما
coldigor سازش با سرما
crymotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy درمان بوسیله سرما سرما درمانی
exposure to cold درمعرض سرما بودن
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
hoarfrost سرما ریزه پژه
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
pea jacket or coat جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
psychrophilic سرما دوست
refrigerating technique فن سرما سازی
rime سرما ریزه پله
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
we were perished with cold از سرما مردیم
cold frame سرما دورکن
cold frames سرما دورکن
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
I was frozen to death . از سرما سیاه شدم
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
catch a cold <idiom> سرما خوردن
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
to freeze از سرما یخ زدن
to feel cold از سرما یخ زدن
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
shaggy ugs فرش های با پرز بلند [این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
chilled to the bones <idiom> نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com