Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (8 milliseconds)
English
Persian
I dont mind the cold .
از سرما ناراحت نمی شوم
Other Matches
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
crymotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cryotherapy
درمان بوسیله سرما سرما درمانی
cold
سرما
colder
سرما
coldest
سرما
colds
سرما
refrigerating technique
فن سرما سازی
we were perished with cold
از سرما مردیم
cold frame
سرما دورکن
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
cold frames
سرما دورکن
chills
سرما دادن
chills
سرما خنکی
chill
سرما دادن
psychrophilic
سرما دوست
catch cold
سرما خوردن
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
to feel cold
از سرما یخ زدن
to freeze
از سرما یخ زدن
coldigor
سازش با سرما
cold short
شکنندگی در سرما
chill
سرما خنکی
cold is merely privative
سرما چیزی جز عدم
exposure to cold
درمعرض سرما بودن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
hoarfrost
سرما ریزه پژه
rime
سرما ریزه پله
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
disturbed
ناراحت
tense
ناراحت
tensed
ناراحت
tenser
ناراحت
tensest
ناراحت
tensing
ناراحت
inconvenient
ناراحت
worried
ناراحت
uncomfortably
ناراحت
fidgety
ناراحت
uncomfortable
ناراحت
comfortless
ناراحت
uneasily
ناراحت
fretful
ناراحت
ill at ease
ناراحت
peaceless
ناراحت
tenses
ناراحت
uptight
ناراحت
uneasy
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
ناراحت
incommodious
ناراحت
oxygen tent
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tents
چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
pea jacket or coat
جامه کلفت پشمی که ملوانان در سرما می پوشند
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
incommode
ناراحت کردن
shook up
<idiom>
نگران ،ناراحت
under a cloud
<idiom>
ناراحت وغمگین
incommodiously
بطور ناراحت
to feel strange
ناراحت بودن
off-putting
ناراحت کننده
perturb
ناراحت کردن
incommoded by want of room
ناراحت از حیث
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
distemper
ناراحت کردن
painful
ناراحت کننده
fidget
ناراحت بودن
fidgeting
ناراحت بودن
fidgets
ناراحت بودن
fidgeted
ناراحت بودن
discomfort
ناراحت کردن
discomforts
ناراحت کردن
upsets
نژند ناراحت
discomfiture
ناراحت کردن
hung over
ناراحت ازاعتیاد
upset
نژند ناراحت
upsetting
نژند ناراحت
grouch
ادم ناراحت
grouched
ادم ناراحت
distraught
شوریده ناراحت
grouching
ادم ناراحت
discommode
ناراحت کردن
grouches
ادم ناراحت
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
harasses
ناراحت کردن دشمن
harass
ناراحت کردن دشمن
What have I done to offend you?
من چطور تو را ناراحت کردم؟
put (someone) out
<idiom>
ناراحت ،دردسر،اذیت
upsetting conversation
گفتگو ناراحت کننده
antsy
<adj.>
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
nightmare
خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmares
خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode
ناراحت گذاردن دردسر دادن
worrywart
ادم غصه خور و ناراحت
He gets really upset.
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
to be on thorns
ناراحت یادل واپس بودن
He is on edge. He is restive.
آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind.
خیالم را ناراحت کرده است
disquiet
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
He feels bad about it . He is concerned about it.
از این موضوع ناراحت است
I was devastated.
<idiom>
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bugging
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
unhandy
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
gooseflesh
دانه دانه شدن یا ترکیدگی پوست در اثر سرما یا ترس
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfited
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
دچار مانع کردن ناراحت کردن
walking on eggshells
<idiom>
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
treading on eggshells
<idiom>
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
unsettles
ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
hagride
ناراحت کردن عاجز کردن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle
ناراحت کردن مغشوش کردن
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
shivering
لرزیدن از سرما لرزیدن
shiver
لرزیدن از سرما لرزیدن
shivered
لرزیدن از سرما لرزیدن
shaggy ugs
فرش های با پرز بلند
[این گونه فرش علاوه بر داشتن پرز بلند در سطح فرش، دارای مقداری پرز در پشت فرش نیز می باشد و در مناطق سردسیر بافته می شود تا گرم بوده و عایق سرما در کف اتاق باشد.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com