Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
Other Matches
to work off
بفروش رساندن اب کردن
soft sell
بانرمی وملایمت بفروش رساندن
loss leader
بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
shake off (an illness)
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
get rid of something
<idiom>
شر چیزی خلاص شدن
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
swear out
با قسم از گیر چیزی خلاص شدن
neutral position
وضعیت خنثی یا خلاص حالت خلاص یا بی باری
to be over something
به اتمام رساندن چیزی
damage
آسیب رساندن به چیزی
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to tip one the wink
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
Jerry builder
بساز و بفروش
selling
فروختن بفروش رفتن
sells
فروختن بفروش رفتن
sell
فروختن بفروش رفتن
sold
فروخته شده بفروش رفته
such goods will sell very high
اینگونه کالاهاخوب بفروش میرود
to go off
بفروش رفتن نتیجه دادن
products customarily found in a pharmacy
کالاهایی که معمولا در داروخانه بفروش می روند
piece goods
کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
New and used cars are sold here .
انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
If you want to sell your car , I am your man .
اگر می خواهی اتوموبیلت را بفروش من مرد خریدم
disengagement
خلاص
neutral
خلاص
to make away
خلاص شدن از
relieves
خلاص کردن
relieving
خلاص کردن
relieve
خلاص کردن
to extricate oneself
خلاص شدن
relief
خلاص کردن
to get rid of
خلاص شدن از
feathering
خلاص کردن
disengage
خلاص کردن
disengages
خلاص کردن
disengaging
خلاص کردن
declutch
خلاص کردن
relief valve
شیر خلاص
extricable
خلاص شدنی
to quit oneself of
خلاص شدن از
To get rid of someone. To see the back of someone.
از شر کسی خلاص شدن
junk
خلاص شدن از یک فایل
freewheel
بادندن خلاص رفتن
disembarrass
از گرفتاری خلاص کردن
rid
رهانیدن از خلاص کردن
ridding
رهانیدن از خلاص کردن
rids
رهانیدن از خلاص کردن
freewheels
بادندن خلاص رفتن
freewheel clutch
کلاج در حالت خلاص
freewheeled
بادندن خلاص رفتن
running free
خلاص کار کردن
pay off
<idiom>
ازبدیها خلاص شدن
prossure relief valve
شیر خلاص فشار
to get rid of any one
از دست کسی خلاص شدن
eradicating
از بین بردن خلاص شدن از
pay off
با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
department store
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores
فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
cabin pressurization safety valve
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
conveys
رساندن
supplying
رساندن
convey
رساندن
supplied
رساندن
understands
رساندن
conveyed
رساندن
supply
رساندن
understand
رساندن
conveying
رساندن
brings
رساندن به
imply
رساندن
implies
رساندن
bringing
رساندن به
implying
رساندن
bring
رساندن به
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
finalize
بپایان رساندن
intimating
مطلبی را رساندن
benefit
:فایده رساندن
benefited
:فایده رساندن
benefiting
:فایده رساندن
to bring a bout
بوقوع رساندن
murders
به قتل رساندن
finalising
بپایان رساندن
intimates
مطلبی را رساندن
martyrs
به شهادت رساندن
intimate
مطلبی را رساندن
mar
اسیب رساندن
intimated
مطلبی را رساندن
finalizes
بپایان رساندن
finalized
بپایان رساندن
profits
فایده رساندن
profited
فایده رساندن
profit
فایده رساندن
to d. to and end
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
exponentiation
به توان رساندن
endamage
اسیب رساندن
exponentiation
بتوان رساندن
finalised
بپایان رساندن
to have approved
به تصویب رساندن
to have signed
به امضا رساندن
marred
اسیب رساندن
marring
اسیب رساندن
minimized
به حداقل رساندن
martyr
به شهادت رساندن
to get done with
بپایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to bring to an issve
به نتیجه رساندن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to bring to the proof
به تجربه رساندن
to carry through
بپایان رساندن
to carry to excess
بحدافراط رساندن
finalises
بپایان رساندن
to deliver a message
پیغامی را رساندن
follow out
بانجام رساندن
to bring to a termination
بپایان رساندن
maximization
بحداکثر رساندن
play out
بپایان رساندن
signalled
با اشاره رساندن
hone
به کمال رساندن
imbody
جا دادن رساندن
forwarded
فرستادن رساندن
forward
فرستادن رساندن
hand down
بتواتر رساندن
signaled
با اشاره رساندن
signal
با اشاره رساندن
kills
به قتل رساندن
kills
بقتل رساندن
kill
به قتل رساندن
kill
بقتل رساندن
outwork
بانجام رساندن
bring on
بظهور رساندن
bring to pass
به وقوع رساندن
to get oven
به پایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
consummating
بپایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
conveyable
قابل رساندن
murder
به قتل رساندن
murdered
به قتل رساندن
to go through with
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
finalizing
بپایان رساندن
grig
ازار رساندن
consummate
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
put through
به نتیجه رساندن
put to death
به قتل رساندن
get through
به پایان رساندن
cause to sustain a loss
زیان رساندن به
murdering
به قتل رساندن
molested
ازار رساندن
supply
رساندن دادن به
utilizing
بمصرف رساندن
supplied
رساندن دادن به
utilizes
بمصرف رساندن
utilize
بمصرف رساندن
utilising
بمصرف رساندن
utilises
بمصرف رساندن
implies
مطلبی را رساندن
utilised
بمصرف رساندن
supplying
رساندن دادن به
complete
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
implement
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
molest
ازار رساندن
completing
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
imply
مطلبی را رساندن
assassinating
به قتل رساندن
assassinating
بقتل رساندن
assassinates
بقتل رساندن
assassinated
به قتل رساندن
assassinated
بقتل رساندن
assassinate
به قتل رساندن
assassinate
بقتل رساندن
catered
اذوقه رساندن
caters
اذوقه رساندن
ratifying
بتصویب رساندن
cater
اذوقه رساندن
ratify
بتصویب رساندن
ratifies
بتصویب رساندن
ratified
بتصویب رساندن
assassinates
به قتل رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
terminate
بپایان رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com