Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 205 (9 milliseconds)
English	Persian
filtering	از صافی گذراندن
filtration	از صافی گذراندن
filrate	از صافی گذراندن
leach	از صافی گذراندن
Search result with all words
infltrate	از سوراخهای صافی گذراندن
Other Matches
absolute filter	صافی میکرونی صافی میکروسکپی
antivignetting filter	صافی هماهنگ کننده نور صافی تطبیق نور
sleekness	صافی
oaleaceous	صافی
limpidity or limpidness	صافی
limpidity	صافی
filter bed	صافی اب
water filter	صافی اب
defecator	صافی
scumble	صافی
pureness	صافی
leach	صافی
colander	صافی
colanders	صافی
strainer	صافی
strainers	صافی
absolute filter	صافی صد در صد
planeness	صافی
smoothness	صافی
line filter	صافی خط
filter	صافی
filters	صافی
averted	گذراندن
surviving	گذراندن
to have a rough time	بد گذراندن
survive	گذراندن
averts	گذراندن
survives	گذراندن
averting	گذراندن
to be at ease	به گذراندن
passes	گذراندن
pass	گذراندن
survived	گذراندن
to make a shift	گذراندن
to rime away one's time	گذراندن
avert	گذراندن
passed	گذراندن
gravel filter	صافی شنی
break even	صافی درامدن
glassiness	صافی زلالی
leach	صافی کردن
band screen	صافی مخازن
interference eliminator	صافی تداخل
frequency filter	صافی فرکانس
fuel filter	صافی سوخت
filter press	صافی فشاری
fuel filter	صافی بنزین
accelofilter	صافی سریع
acoustic filter	صافی صوتی
interference filter	صافی پارازیت
absorbent filter	صافی جذب
gas mask canister	صافی گاز
purity	صافی پاکدامنی
interference filter	صافی تداخل
filter packing	لایی صافی
filrate	از صافی گذشتن
filter layer	لایه صافی
filter add	کمک صافی
filter bed	صافی شنی
filter capacitor	خازن صافی
filter chock	چوک صافی
filter condenser	خازن صافی
filter crystal	کریستال صافی
filter curve	منحنی صافی
filter disc	قرص صافی
filter disk	قرص صافی
filtrable	صافی کردنی
filterable	صافی کردنی
color killer	صافی رنگ
killer stage	صافی رنگ
crystal filter	صافی بلورین
filter circuit	مدار صافی
filter characteristic	مشخصه صافی
fineness	موشکافی صافی
differentiating filter	صافی ممیز
edge fillter	صافی چاکدار
electric filter	صافی الکتریکی
filter network	شبکه ی صافی
filter packing	پوشش صافی
filter paper	کاغذ صافی
filter flask	بالن صافی
light filter	صافی نور
filter	فیلتر صافی
noise filter	صافی همهمه
nominal filter	صافی میکرونی
oil filter	صافی روغن
petrol filter	صافی بنزین
suction filter	صافی مکنده
polarizing filter	صافی قطبی
porous filter	صافی متخلخل
filters	صافی پالایه
filters	فیلتر صافی
filter	صافی پالایه
gloss	صافی براقی
serenity	بی سر وصدایی صافی
scratch filter	صافی پیکاپ
line filter	صافی شبکه
line filter	صافی همهمه
idle	وقت گذراندن
to laugh away	با خنده گذراندن
to gain time	به بهانه گذراندن
to sleep away one's time	بخواب گذراندن
to rub through or along	بسختی گذراندن
to rough it	سخت گذراندن
niggle	وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.	از حد معمول گذراندن
temporalize	وقت گذراندن
niggles	وقت گذراندن
piddles	وقت گذراندن
piddled	وقت گذراندن
piddle	وقت گذراندن
niggled	وقت گذراندن
to enjoy oneself	خوش گذراندن
token passing	گذراندن نشانه
Sundays	یکشنبه را گذراندن
temporizes	وقت گذراندن
temporizing	وقت گذراندن
interlace	ازهم گذراندن
laugh away	با خنده گذراندن
idlest	وقت گذراندن
idles	وقت گذراندن
idled	وقت گذراندن
Sunday	یکشنبه را گذراندن
temporized	وقت گذراندن
temporize	وقت گذراندن
belate	ازموقع گذراندن
play away	به بازی گذراندن
temporised	وقت گذراندن
temporises	وقت گذراندن
aestivate	تابستان را گذراندن
temporising	وقت گذراندن
flexible oil filter line	لوله صافی روغن
high pass filter	صافی بالا گذر
filter insert	دریچه یا مدخل صافی
integrating filter	صافی جمع کننده
band pass	صافی میان گذر
strainer well	چاه صافی دار
power line filter	صافی جریان برق
impedance transforming filter	صافی تبدیل امپدانس
filter stick	لوله صافی دار
narrow band filter	صافی فلزات باریک
low pass filter	صافی پایین گذر
low frequency filter	صافی فرکانس پایین
filtrate	مایع زیر صافی
serene	صافی صاف کردن
band stop	صافی میان نگذر
outwear	کهنه شدن گذراندن
hang around	وقت را به بطالت گذراندن
jauk	بیهوده وقت گذراندن
to stay overnight	مدت شب را [جایی] گذراندن
serve one's term of imprisonment	حبس خود را گذراندن
to muck a bout	بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout	بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time	بیهوده وقت گذراندن
to talk away	بصحبت یاگفتگو گذراندن
temporalize	بدفع الوقت گذراندن
To pass a bI'll through parliament .	لایحه یی را از مجلس گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .	از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To review the past in ones minds eye .	گذشته را از نظر گذراندن
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
to mope a way	به افسردگی و پکری گذراندن
procrastinating	بدفع الوقت گذراندن
temporised	بدفع الوقت گذراندن
temporises	بدفع الوقت گذراندن
temporising	بدفع الوقت گذراندن
dawdles	بیهوده وقت گذراندن
temporized	بدفع الوقت گذراندن
temporizes	بدفع الوقت گذراندن
temporizing	بدفع الوقت گذراندن
dawdled	بیهوده وقت گذراندن
dawdle	بیهوده وقت گذراندن
temporize	بدفع الوقت گذراندن
dawdling	بیهوده وقت گذراندن
grip	بریدگی برای گذراندن اب
procrastinates	بدفع الوقت گذراندن
procrastinated	بدفع الوقت گذراندن
procrastinate	بدفع الوقت گذراندن
loaf	وقت را بیهوده گذراندن
moon	بیهوده وقت گذراندن
grips	بریدگی برای گذراندن اب
gripping	بریدگی برای گذراندن اب
lobbied	برای گذراندن لایحهای
gripped	بریدگی برای گذراندن اب
moons	بیهوده وقت گذراندن
while	سپری کردن گذراندن
faring	گذراندن گذران کردن
dillydally	بیهوده وقت گذراندن
passes	گذراندن تصویب شدن
lobbies	برای گذراندن لایحهای
lobby	برای گذراندن لایحهای
pass	گذراندن تصویب شدن
fares	گذراندن گذران کردن
fared	گذراندن گذران کردن
fare	گذراندن گذران کردن
get through	به پایان رساندن گذراندن
get on	گذران کردن گذراندن
weekend	تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekends	تعطیل اخرهفته را گذراندن
passed	گذراندن تصویب شدن
nominal filter	صافی به اندازه عبور معین

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com