English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
Other Matches
Her face was sun-burnt. صورتش درآفتاب سوخت
Her face went white. صورتش سفید شد ( رنگه پرید )
Her Face has swollen. صورتش باد (ورم ) کرده
He latherd his chin before shaving. قبل از اصلاح صورتش را کف صابون مالید
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
prosilient پیدا
visibility پیدا
apparent پیدا
visible پیدا
a rare bird کم پیدا
in a good light پیدا
axiomatical پیدا
indiscernible able نا پیدا
phenomenally پیدا
phenomenal پیدا
finds پیدا کردن
find پیدا کردن
turn up <idiom> پیدا شدن
exposure پیدا شدن
exposures پیدا شدن
acquire پیدا کردن
tracks پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
track پیدا کردن
finder پیدا کننده
open roof بام پیدا
pin point پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
smell out با بو پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
to figure up پیدا کردن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
to look up پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
to search out پیدا کردن
tracked پیدا کردن
averaging پیدا کردن
detects پیدا کردن
detecting پیدا کردن
average پیدا کردن
averaged پیدا کردن
gains پیدا کردن
gain پیدا کردن
detect پیدا کردن
detected پیدا کردن
gained پیدا کردن
averages پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
luff لنگر پیدا کردن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
come to an agreement موافقت پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
get at able یافتنی پیدا کردنی
equation of payments قاعده پیدا کردن
new discovered تازه پیدا شده
trove چیز پیدا شده
pvogenous از چرک پیدا شده
prove opplicable مصداق پیدا کردن
he looks malice ازسیمای او پیدا است
preempt حق تقدم پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
to take a ply تمایل پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
dampened رطوبت پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
dampening رطوبت پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to think out با فکر پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
shocked هول وهراس پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
respiring امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respire امید تازه پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
shocks هول وهراس پیدا کردن
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
self born پیدا شده در نفس انسان
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
I found a hair in the soup . توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
needle in a haystack <idiom> چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
Good oranges are very scarce . پرتقال خوب خیلی کم پیدا می شود
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
prominently بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
Can you find me a porter? آیا میتوانید برای من یک باربر پیدا کنید؟
scrape up <idiom> پیدا یا جمع آوری چیزی ازروی نشانه
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution . به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
vinous eloquence فصاحتی که در اثر خوردن شراب پیدا میشود
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
we cannot trace the petitioner نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
rigor mortis جمود نعشی که 6 تا 01ساعت پس از مرگ پیدا میشود
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
Are there any houses for sale in these parts? این طرفها خانه فروشی پیدا می شود ؟
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
kentish rag یکجورسنگ اهک سخت که درkent پیدا میشود
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
the ship is hull down کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
i do it at odd moments هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com