English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
popularly از لحاظ توده مردم بزبان ساده
Other Matches
vulgarization تعمیم چیزی بزبان ساده
predigest بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
the million توده مردم
mass توده مردم
massing توده مردم
omnibuses توده مردم
masses توده مردم
omnibus توده مردم
demos توده مردم
hoi polloi توده مردم
plebeians توده مردم
the multitude توده مردم
populace توده مردم
plebeian توده مردم
ragtag and bobtail توده مردم پست
rabblement توده مردم پست
the rank and file توده مردم عادی
folklike وابسته به توده مردم
folkish وابسته به توده مردم
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم
commonalty عوام الناس توده مردم
plebs توده مردم روم قدیم
rabble rouser تحریک کننده توده مردم
mass conditioning جهت دادن به توده مردم
lot گروه [توده] از مردم یا چیزها
rabble-rousers تحریک کننده توده مردم
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
self goverment حکومت توده مردم خود فرمانی
tagrag and bobtail توده مردم پست اراذل واوباش
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
mob law قانونی که توده و گروه مردم وضع و اجرا نمایند
multitudinist کسیکه توده مردم را بیشتر ازافراد رعایت میکند
plebeianism حالت عوام یا مردم پست حالت توده
simple design طرف کف ساده [هرگاه قسمتی و تمام فرش را بصورت ساده و بدون هیچگونه طرحی می بافند. نمونه آن فرش قائنات یا آستان قدس است که فضای بین لچک و ترنج کف ساده و قرمز می باشد.]
tump توده درختان واقع بر روی تپه توده
democracies مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracy مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
plebiscite مردم خواست رای قاطبه مردم
popular مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites مردم خواست رای قاطبه مردم
basics یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
to never let yourself get to thinking like them <idiom> نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
capella بزبان
uttered بزبان اوردن
utters بزبان اوردن
latine بزبان لاتینی
indispensables بزبان شوخی
gallice بزبان فرانسه
alpha aurigae عیوق بزبان
inexpressibles بزبان شوخی
utter بزبان اوردن
slang بزبان عامیانه
doggie سگ بزبان کودکان سگ کوچک
in legal parlance بزبان یا عباراتی حقوقی
uvular وابسته بزبان کوچک
slang بزبان یا لهجه مخصوص
romanic متکلم بزبان رومی
formulating بیان داشتن بزبان ریاضی
formulate بیان داشتن بزبان ریاضی
PO پبشاب دان بزبان کودکان
retranslate دوباره بزبان نخستین دراوردن
formulated بیان داشتن بزبان ریاضی
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
formulates بیان داشتن بزبان ریاضی
arabist عالم بزبان و علوم عربی
I spoke my mind. آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
latinity شیوه نوشتن یا سخن گفتن بزبان لاتینی
nuncupation افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
mirror carpet طرح آینه [در این طرح زمینه اصلی فرش بصورت کاملا ساده و بدون هیچ نقش و نگاری بافته شده و تنها از یک یا دو حاشیه ساده استفاده می شود.]
populations تعداد مردم مردم
population تعداد مردم مردم
transliteration نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر
structure با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structures با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structuring با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
point of view لحاظ
with the view of از لحاظ
every way از هر لحاظ
perspectives لحاظ
perspective لحاظ
viewpoint لحاظ
viewpoints لحاظ
for purposes of از لحاظ
in the light of از لحاظ
points of view لحاظ
with a view to از لحاظ
medically از لحاظ طبی
exofficio از لحاظ سمت
sanitarily از لحاظ بهداشت
for brevity's sake از لحاظ اختصار
from an economical standpoint از لحاظ اقتصاد
technically speaking از لحاظ فنی
qualitatively از لحاظ کیفیت
in all respects ازهر لحاظ
economically از لحاظ اقتصاد
phases لحاظ پایه
phased لحاظ پایه
pro forma از لحاظ فاهر
theologically از لحاظ الهیات
phase لحاظ پایه
in every respect ازهر لحاظ
juridically از لحاظ قضائی
to all intents and purposes ازهر لحاظ
sexually از لحاظ جنس
juridically از لحاظ حقوقی
militarily از لحاظ نظامی
nationally از لحاظ ملی
of از طرف از لحاظ
municipally از لحاظ شهرداری
politically از لحاظ سیاسی
surgically از لحاظ جراحی
criminally از لحاظ جنائی
orthographically از لحاظ املا
socially از لحاظ اجتماعی
juristically از لحاظ حقوقی
modally از لحاظ چگونگی
professionally از لحاظ پیشه
morbid anatomy از لحاظ ناخوشی
materialistically از لحاظ مادیت
nautically از لحاظ کشتی رانی
politically involved از لحاظ سیاسی پرتحرک
politically active از لحاظ سیاسی پرتحرک
hierarchically از لحاظ رئیسی و مرئوسی
strategically از لحاظ سوق الجیشی
mineralogically از لحاظ کان شناسی
therapeutically از لحاظ درمان شناسی
geologically از لحاظ زمین شناسی
theoretically از لحاظ فرض علمی
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
internationally از لحاظ بین المللی
exofficio از لحاظ تصدی مقام و غیره
nutrient ماده مقوی از لحاظ غذایی
nutrients ماده مقوی از لحاظ غذایی
symmetry allowed reaction واکنش مجاز از لحاظ تقارن
ornamentallyr از لحاظ تزئین میناب زینت
wood craft جنگل شناسی از لحاظ شکار
ornamentally از لحاظ تزئین منباب زینت
baseball throw مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
to rely on somebody for your income از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
white wool [مرغوب ترین نوع پشم از لحاظ رنگ]
exegesis تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
cleans شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleaned شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
exegeses تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleanest شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
psychological moment موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
unlimited وسیله مسابقه بدون محدودیت از لحاظ حجم یا نوع موتور
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
historcicism فرضیهای که معتقداست کلیه پدیدههای اجتماعی وفرهنگی باید از لحاظ تاریخی مطالعه شود
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
geognosy زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
masses توده
shocks توده
mass توده
stand توده
pile توده
the rabble توده
ratag توده
shocked توده
blocked توده
blocks توده
massively توده
massive توده
massing توده
block توده
shock توده
bulk توده
dollops توده
pyre توده
pyres توده
clot توده
clotting توده
lot توده
plebs توده
agglomeration توده
agglomerative توده شو
accumulation توده
accumulations توده
aggregation توده
stack توده
clots توده
stacked توده
congeries توده
rucks توده
dollop توده
ricks توده
ricking توده
heap توده
heaping توده
conglomeration توده
conglomerations توده
heaps توده
aggregate توده
aggregates توده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com