English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English Persian
unman از مردی انداختن
unmanning از مردی انداختن
unmans از مردی انداختن
emasculate از مردی انداختن
emasculated از مردی انداختن
emasculates از مردی انداختن
emasculating از مردی انداختن
Other Matches
wirility مردی رجولیت قوه مردی
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
man مردی
manhood مردی
virility مردی
masculinity مردی
mans مردی
An old man. پیر مردی.
virile strength قوت مردی
desex از مردی افتادن
desexualize از مردی افتادن
membrum الت مردی
penis الت مردی
penises الت مردی
pudendal virile اکت مردی
masculinity حالت مردی
pintle الت مردی
penes الت مردی
phallism پرستش الت مردی
emasculative برنده نیروی مردی
emasculatory برنده نیروی مردی
the man to whom you spoke مردی که باوسخن گفتید
virility قوه مردی نیرومندی
I dare you tell her yourself . اگر مردی خودت به او بگو؟
enslaver زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
coiffures مردی که سلمانی زنانه باشد
coiffure مردی که سلمانی زنانه باشد
raftsman مردی که الوار را بهم می چسباند
he is a man of queer habits مردی است دارای عادتهای غریب
man millner مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
ladies' man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
ladies' men مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
grass widower مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
co respondent مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
barman مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
He has grown into a man . برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
lay away انداختن
leave out انداختن
benite به شب انداختن
throw انداختن
let fall انداختن
omitted انداختن
omit انداختن
omits انداختن
hewn انداختن
hitched انداختن
run home جا انداختن
souse انداختن
spilled or spilt انداختن
ruts خط انداختن
rut خط انداختن
relegating انداختن
relegates انداختن
relegated انداختن
hitches انداختن
flings انداختن
thrusts انداختن
spills انداختن
spilling انداختن
spilled انداختن
spill انداختن
deleted انداختن
retroject پس انداختن
blobs لک انداختن
blob لک انداختن
hitching انداختن
hews انداختن
flinging انداختن
hewing انداختن
hewed انداختن
fling انداختن
bottom ته انداختن
bottoms ته انداختن
overthrew بر انداختن
overthrow بر انداختن
hurl انداختن
hurled انداختن
hurls انداختن
fells انداختن
felling انداختن
felled انداختن
fell انداختن
overthrowing بر انداختن
overthrown بر انداختن
thrust انداختن
deracination بر انداختن
throws انداختن
throwing انداختن
relegate انداختن
emplace جا انداختن
floriate گل انداختن در
jaculate انداختن
brush finish خط انداختن
thrusting انداختن
deleting انداختن
omitting انداختن
overthrows بر انداختن
delete انداختن
slings انداختن
slinging انداختن
sling انداختن
hew انداختن
deletes انداختن
lash vt انداختن
pilling تل انداختن
to hew down انداختن
to lay by the heels بر انداختن
to leave out انداختن
to let drop انداختن
to let fall انداختن
hitch انداختن
lines خط انداختن در
line خط انداختن در
stagger از پا انداختن
prostrate از پا انداختن
to skips over انداختن
to play a searchlight انداختن
to put back پس انداختن
launching به اب انداختن
launches به اب انداختن
to draw lots انداختن
string زه انداختن به
launched به اب انداختن
to fire off a postcard انداختن
to pick off تک تک انداختن
launch به اب انداختن
contorted از شکل انداختن
to put off به تعویق انداختن
dismount ازفرماندهی انداختن
driers خشک انداختن
demoralizing ازروحیه انداختن
dries خشک انداختن
contort از شکل انداختن
dry خشک انداختن
demoralizes ازروحیه انداختن
dryers خشک انداختن
contorting از شکل انداختن
excrete بیرون انداختن
nauseate از رغبت انداختن
nauseated از رغبت انداختن
nauseates از رغبت انداختن
excreted بیرون انداختن
inveigles بدام انداختن
excretes بیرون انداختن
to delay به تعویق انداختن
inveigled بدام انداختن
inveigle بدام انداختن
to postpone به تعویق انداختن
excreting بیرون انداختن
dismounts ازفرماندهی انداختن
to defer به تعویق انداختن
dismounting ازفرماندهی انداختن
inveigling بدام انداختن
contorts از شکل انداختن
rolls بدوران انداختن
peril درخطر انداختن
perils درخطر انداختن
rolled بدوران انداختن
roll بدوران انداختن
risks به مخاطره انداختن
beggar بگدایی انداختن
beggars بگدایی انداختن
miscast بناحق انداختن
suspend به تعویق انداختن
suspending به تعویق انداختن
suspends به تعویق انداختن
risk به خطر انداختن
risk به مخاطره انداختن
risked به خطر انداختن
risked به مخاطره انداختن
risking به خطر انداختن
risking به مخاطره انداختن
risks به خطر انداختن
toss بالا انداختن
ensnares بدام انداختن
knock-up از کار انداختن
knock up از کار انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com