Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
Other Matches
effective
نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
searchingly
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
search
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searched
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
searches
نرم افزاری که جستجو در پایگاه داده را انجام میدهد وقتی که کاربر تقاضای یافتن اطلاع دارد
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
join
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
propagate
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated
گشترش یافتن یا نشر یافتن
updates
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
پیش بردن جلو بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
local
موضوعی
pointlessness
بی موضوعی
haze
موضوعی
thematic
موضوعی
topical
موضوعی
locals
موضوعی
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away .
موضوعی را لو دادن
subject index
فهرست موضوعی
subject schedule
برنامه موضوعی
ignorance of fact
جهل موضوعی
mistake of fact
اشتباه موضوعی
a sensitive subject
[topic]
موضوعی حساس
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
به موضوعی فکر نکردن
have to do with
<idiom>
پیرامون موضوعی بودن
To raise a question . To bring up a matter .
موضوعی رامطرح کردن
The subject under discrssion .
موضوعی که مطرح نیست
to approach
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
to grasp an idea
موضوعی رادرک کردن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
ventilation
بادگیری طرح موضوعی
to touch upon
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
a matter of relative importance
موضوعی با اهمیت نسبی
extras
موضوعی که زیادی است
extra-
موضوعی که زیادی است
extra
موضوعی که زیادی است
to over a subject
موضوعی را با خنده بحث کردن
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
to sit
درباره موضوعی جلسه کردن
To drag out an affair . To go on and on .
موضوعی را کش دادن
[بدرازا کشاندن]
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
To emborider(embellish) a subject .
به موضوعی شاخ وبرگ دادن
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
To discuss a question with someone .
موضوعی را با کسی مطرح کردن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
ignorance of the face is a good defence
جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
experts
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
expert
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
to row back
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
superfix
تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
rogatory commission
موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to backtrack
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
seminar
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to row back
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
seminars
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
electronic
موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
to linger on a subject
روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
When wI'll the matter come up for discussion ?
موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
knowledge
اطلاع
well-read
با اطلاع
nescious
بی اطلاع
well read
با اطلاع
advice
اطلاع
versed
با اطلاع
unaware
بی اطلاع
unawares
بی اطلاع
notification
اطلاع
ill-informed
<adj.>
بی اطلاع
unknowable
بی اطلاع
consciousness
اطلاع
conscious mind
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
appreciation
[awareness]
اطلاع
unwitting
بی اطلاع
unimformed
بی اطلاع
deep read
با اطلاع
datum
اطلاع
ill informed
بی اطلاع
know how
اطلاع
uninformed
بی اطلاع
learning
اطلاع
conizance
اطلاع
unknowingly
بی اطلاع
unknowing
بی اطلاع
tip-off
اطلاع
warning
اطلاع
acquaintance
اطلاع
notice
اطلاع
word
اطلاع
intelligence
اطلاع
uniformed
بی اطلاع
information
اطلاع
communication
اطلاع
awareness
اطلاع
terminator
موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
informatics
اطلاع رسانی
global knowledge
اطلاع سراسری
information
اطلاع دادن
report
اطلاع دادن
reported
اطلاع دادن
notifying
اطلاع دادن
preview
اطلاع قبلی
precognition
اطلاع قبلی
unadvised
بدون اطلاع
unpolitical
بی اطلاع ازسیاست
reports
اطلاع دادن
misknow
بی اطلاع بودن از
letter of a
اطلاع نامه
knowledge of results
اطلاع از نتایج
inking
اطلاع مختصر
notified
اطلاع دادن
notifies
اطلاع دادن
notify
اطلاع دادن
previews
اطلاع قبلی
noticed
توجه اطلاع
advice note
یادداشت اطلاع
noticing
توجه اطلاع
attention
اخطارجهت اطلاع به
attentions
اخطارجهت اطلاع به
criticaster
ناقد بی اطلاع
prospectuses
اطلاع نامه
notices
توجه اطلاع
tip off
اطلاع نهانی
tip-off
اطلاع نهانی
a piece of information
یک تکه اطلاع
tip-offs
اطلاع نهانی
notice
توجه اطلاع
prospectus
اطلاع نامه
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
selectors
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
to drag in a subject
موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
selector
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
tipping
انعام اطلاع منحرمانه
mininformation
اطلاع یا خبر نادرست
tip
انعام اطلاع منحرمانه
messages
حجم اطلاع مشخص
message
حجم اطلاع مشخص
As you are well informed…
همانطور که اطلاع دارید
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
gibberish
اطلاع بی معنا و بی استفاده
publitize
به اطلاع عموم رساندن
notify the public
به اطلاع عموم رساندن
let me know
بمن اطلاع دهید
publicizes
به اطلاع عموم رساندن
publicized
به اطلاع عموم رساندن
publicize
به اطلاع عموم رساندن
publicising
به اطلاع عموم رساندن
publicises
به اطلاع عموم رساندن
publicised
به اطلاع عموم رساندن
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
Please let me know.
لطفا"به من اطلاع دهید
to let know
خبردادن به اطلاع دادن
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
he is in the know
اطلاع ویژه دارد
to pass on
[information or news]
به بقیه اطلاع دادن
publicizing
به اطلاع عموم رساندن
approval
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
rhetorical question
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
informing
اطلاع دادن چغلی کردن
compuserve
شبکه اصلی اطلاع رسانی
If not , please let me know.
درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
precognitive
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
He did it with his fathers knowledge.
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com